کلمه جو
صفحه اصلی

پیرزال


مترادف پیرزال : پیرزن، عجوزه

متضاد پیرزال : پیرمرد

مترادف و متضاد

پیرزن، عجوزه ≠ پیرمرد


فرهنگ فارسی

است، پیرفرتوت، پیرسفیدمو، بیشتردرباره زنان
پیر فرتوت سفید موی پیر زر

لغت نامه دهخدا

پیرزال. ( ص مرکب ، اِ مرکب ) پیر فرتوت سفیدموی. پیر زر. پیرزن فرتوت .خوزع. ( منتهی الارب ). پیره زال. ( شعوری ) :
این پیرزال گول زند زن را
از این زباله درهم و دینارش.
ناصرخسرو.
ملک الموت من نه مهستی ام
من یکی پیرزال محنتیم.
سنائی.
او جمیل است و محب للجمال
کی جوان نو گزیند پیرزال.
مولوی.
اگر پیرزالی و گر پور زال
بدستان نمانی شوی پایمال.
سعدی.
- پیرزال موسیاه ؛ کنایه از دنیا و روزگار باشد.( انجمن آرا ) :
آن پیرزال موسیه بس نوجوان سازد تبه
بهر فریب دیگران رویش همان انور نگر.
( از انجمن آرا ).

فرهنگ عمید

پیر فرتوت، پیر سفیدمو. &delta، بیشتر دربارۀ زنان می گویند.

پیر فرتوت؛ پیر سفیدمو. Δ بیشتر دربارۀ زنان می‌گویند.


پیشنهاد کاربران

پیرزن در زبان ملکی گالی بشکرد


کلمات دیگر: