کلمه جو
صفحه اصلی

بخو


مترادف بخو : پابند، دستبند، زنجیر، کند

فارسی به انگلیسی

manacle(s), handcuff


fetter, handcuff, hobble


فارسی به عربی

صفد , غل

مترادف و متضاد

پابند، دستبند، زنجیر، کند


fetter (اسم)
پا بند، قید، مانع، زنجیر، بخو

manacle (اسم)
بند، قید، زنجیر، دست بند، بخو

handcuff (اسم)
بخو، دست بند اهنین

فرهنگ فارسی

بخاو: حلقه و نجیر که دست و پای چهارپایا، یان یا زندانیان را با آن میبندند
( اسم ) حلقه و زنجیری که دست و پای چهار پایان را بدان بندند بخاو .
فرو نشستن خشم .

1. قطعه‌فلزی به شکل U یا D یا مانند آن که برای اتصال قطعات زنجیر یا اتصالات دیگر به کار می‌رود 2. طول استانداردی از زنجیر لنگر به اندازۀ 27/5 متر


فرهنگ معین

(بُ ) ( اِ. ) حلقه و زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند. بخا نیز گویند.

لغت نامه دهخدا

بخو. [ ب َخ ْوْ ] (ع ص ) نرم و سست . || (اِ) رطب ردی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).


بخو. [ ب َخ ْوْ ] (ع مص ) فرونشستن خشم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء): بخا غضبه بخواً (از باب نصر). (ناظم الاطباء).


بخو. [ ب ُ خ َ/ ب ِ خُو / ب ُ خُو ] ( اِ ) حلقه و زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند. بخاو. ( فرهنگ فارسی معین ). پایبند اسب و آن طنابی است کوتاه که یک سر آن بر شتالنگ اسب بندند و سر دیگر بر حلقه میخ طویله که بر زمین کوفته اند استوار کنند. شکال. بخاو. پابند زندانیان. پای بند است. ( یادداشت مؤلف ). بخاو. زولاند. زاولانه. ( ناظم الاطباء ).
- بخوبُر ؛ سخت گربز و بدکار. ( یادداشت مؤلف ).
- بخوبریده ؛ سخت گربز. سخت کارکشته و ماهر در حیله و کلاه برداری و دیگر اعمال زشت. ( یادداشت مؤلف ).
- بخو زدن ؛ نهادن بخو برپای کسی یا اسبی.
- بخو کردن ؛ بخو بستن : بخو کردن اسبی را. بخوکردن مقصری را.

بخو. [ ب َخ ْوْ ] ( ع ص ) نرم و سست. || ( اِ ) رطب ردی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

بخو. [ ب َخ ْوْ ] ( ع مص ) فرونشستن خشم. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ): بخا غضبه بخواً ( از باب نصر ). ( ناظم الاطباء ).

بخو. [ ب ُ خ َ/ ب ِ خُو / ب ُ خُو ] (اِ) حلقه و زنجیری که دست و پای چهارپایان را بدان بندند. بخاو. (فرهنگ فارسی معین ). پایبند اسب و آن طنابی است کوتاه که یک سر آن بر شتالنگ اسب بندند و سر دیگر بر حلقه ٔ میخ طویله که بر زمین کوفته اند استوار کنند. شکال . بخاو. پابند زندانیان . پای بند است . (یادداشت مؤلف ). بخاو. زولاند. زاولانه . (ناظم الاطباء).
- بخوبُر ؛ سخت گربز و بدکار. (یادداشت مؤلف ).
- بخوبریده ؛ سخت گربز. سخت کارکشته و ماهر در حیله و کلاه برداری و دیگر اعمال زشت . (یادداشت مؤلف ).
- بخو زدن ؛ نهادن بخو برپای کسی یا اسبی .
- بخو کردن ؛ بخو بستن : بخو کردن اسبی را. بخوکردن مقصری را.


فرهنگ عمید

حلقه و زنجیری که دست وپای چهارپایان یا زندانیان را با آن می بندند.

فرهنگستان زبان و ادب

{shackle, shot} [حمل ونقل دریایی] 1. قطعه فلزی به شکل U یا D یا مانند آن که برای اتصال قطعات زنجیر یا اتصالات دیگر به کار می رود 2. طول استانداردی از زنجیر لنگر به اندازۀ 27/5 متر

گویش مازنی

/boKho/ ببلع – بخور امر بلعیدن از سر تحقیر و تحکم & پوزه بند - دست بند آهنی

ببلع – بخور امر بلعیدن از سر تحقیر و تحکم


۱پوزه بند ۲دست بند آهنی


پیشنهاد کاربران

در استان هرمزگان، بخو یعنی بخواب.


کلمات دیگر: