کلمه جو
صفحه اصلی

بدکار


مترادف بدکار : آلوده دامن، بدعمل، بدفعال، بدفعل، بدجنس، بدرفتار، بدروش، بدکردار، بدکنش، تبهکار، خبیث، شرور، شریر، طالح، فاجر

متضاد بدکار : نیک کردار، صالح

فارسی به انگلیسی

evildoer, nefarious, roguish, rotten

فارسی به عربی

سریر , سیی , شریر , شنیع

مترادف و متضاد

آلوده‌دامن، بدعمل، بدفعال، بدفعل ≠ نیک‌کردار، صالح


بدجنس، بدرفتار، بدروش، بدکردار، بدکنش


تبهکار، خبیث، شرور، شریر، طالح، فاجر


malefactor (اسم)
بدکار، جانی، جنایت کار، تبه کار

evildoer (اسم)
بدکار

rakish (صفت)
فاسد، بدکار، هرزه، فاجر، جلف و زننده

nefarious (صفت)
شنیع، زشت، شریر، بدکار، نابکار

bad (صفت)
زشت، بد اخلاق، فاسد، مضر، بد، سرهم بند، خراب، نامساعد، شوم، شریر، بدکار، لاوصول، بی اعتبار، ناصحیح، زیان اور، بد خو، مهمل

evil (صفت)
خبیی، فاسد، مضر، بد، شریر، بدکار، زیان اور، شریرانه، پر ازار

malicious (صفت)
خبیی، بدکار، از روی بدخواهی، بد اندیش، از روی عناد

vicious (صفت)
فاسد، نا درست، شریر، بدکار، معیوب، بدطینت، بدسگال، تباهکار

wicked (صفت)
فاسد، شریر، بدکار، بد خو، گناهکار، تبه کار، نابکار، بدجنس

flagitious (صفت)
ستمگر، شریر، بدکار، تبه کار، بسیار زشت

۱. آلودهدامن، بدعمل، بدفعال، بدفعل
۲. بدجنس، بدرفتار، بدروش، بدکردار، بدکنش
۳. تبهکار، خبیث، شرور، شریر، طالح، فاجر ≠ نیککردار، صالح


فرهنگ فارسی

بدکردار، شریر، گنهکار، بدعمل، بدکاره
( صفت ) ۱ - آنکه مرتکب کارهای بد شود بد کردار بد عمل بد فعل بدفعال. ۲ - شریر موذی . ۳ - فاسق فاجر زنا کار لواط کننده .

لغت نامه دهخدا

بدکار. [ ب َ ] ( ص مرکب ) آنکه مرتکب کارهای بد شود. بدکردار. بدفعل. بدعمل. بدفعال. ( فرهنگ فارسی معین ). گنهکار. ( آنندراج ). طالح. مسی ٔ. ( یادداشت مؤلف ) :
نگون بخت را زنده بر دار کرد
دل مرد بدکار بیدار کرد.
فردوسی.
یکی مرد خونریز و بدکار و دزد
بخواهی ز من چشم داری بمزد.
فردوسی.
همان تور بدکار برگشته بخت...
...شنیدم که ساز شبیخون گرفت.
فردوسی.
بداندیش و بدکار و بدگوهرند
بدین پادشاهی نه اندر خورند.
فردوسی.
همیشه تا نبود خوب کار چون بدکار
چنان کجا نبود نیکخواه چون بدخواه.
فرخی.
اگر بدکار به بوده ست بگذار
که آخرهم به بد گردد گرفتار.
ناصرخسرو.
از پیش این رئیس نکوکار پاکزاد
افکنده سر چو خائن بدکار می روم.
خاقانی.
آن کیست کز روی کرم با من وفاداری کند
برجای بدکاری چو من یکدم نکوکاری کند.
حافظ.
|| زناکار. فاسق و فاجر. ( از ناظم الاطباء ).فاجر. ( آنندراج ). زانی. ( یادداشت مؤلف ). زناکار. لواطکننده. ( فرهنگ فارسی معین ) : یا خواهر هرون ( خطاب به مریم ) هرگز مادر تو بدکار نبود و پدر تو هم بد نبود. ( قصص الانبیاء ). زن بدکار را زهر هلاک نکرد. ( کلیله و دمنه ). || شریر. ( ناظم الاطباء ). شریر. موذی. ( فرهنگ فارسی معین ). || بی انصاف. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

بدعمل، بدکردار، شریر، گنهکار، کسی که مرتکب کارهای زشت و ناپسند می شود.

پیشنهاد کاربران

آلوده دامن، بدعمل، بدفعال، بدفعل، بدجنس، بدرفتار، بدروش، بدکردار، بدکنش، تبهکار، خبیث، شرور، شریر، طالح، فاجر، پلید


شرور
اشرار

طالح

پلید


کلمات دیگر: