کلمه جو
صفحه اصلی

نصب کردن


برابر پارسی : گذاشتن، برنشانده، برنشانیدن

فارسی به انگلیسی

instal, install, mount, set

mount, set


فارسی به عربی

جبل , رکب , عصا , مازق

مترادف و متضاد

fix (فعل)
جا دادن، درست کردن، معین کردن، تعیین کردن، مقرر داشتن، محدود کردن، محکم کردن، کار گذاشتن، نصب کردن، استوار کردن، تعمیر کردن، ثابت شدن، ثابت ماندن، قرار دادن، بحساب کسی رسیدن، مستقر شدن، چشم دوختن به

stick (فعل)
چسبیدن، بهم پیوستن، چسباندن، بستن، الصاق کردن، تحمل کردن، سوراخ کردن، فرو بردن، تردید کردن، گیر کردن، نصب کردن، چسبناک کردن، گیر افتادن

set (فعل)
مرتب کردن، چیدن، سفت شدن، اغاز کردن، نشاندن، کار گذاشتن، نصب کردن، قرار دادن، مستقر شدن، غروب کردن، گذاردن، نهادن، قرار گرفته، جاانداختن

mount (فعل)
بلند شدن، صعود کردن، سوار کردن، زیاد شدن، سوار شدن، بالغ شدن بر، نصب کردن، قرار دادن، سوار شدن بر، سوار شدن یا کردن

erect (فعل)
بناء کردن، ساختمان کردن، افراشتن، بر پا کردن، نصب کردن، راست کردن

pitch (فعل)
اردو زدن، بر پا کردن، نصب کردن، استوار کردن، پرتاب کردن، توپ را زدن

install (فعل)
کار گذاشتن، نصب کردن، منصوب نمودن

instal (فعل)
کار گذاشتن، نصب کردن، منصوب نمودن

set up (فعل)
بالیدن، بر پا کردن، نصب کردن، واگذاشتن

fay (فعل)
نصب کردن

uprear (فعل)
بلند شدن، نصب کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - گماشتن . ۲ - برپا کردن برقرار کردن .

لغت نامه دهخدا

نصب کردن. [ ن َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) برنشاندن. ( ناظم الاطباء ). نشاندن. گماردن. گماشتن. واداشتن. گذاشتن. برگماریدن. برگماشتن. منصوب کردن : اگر به غیبت وی خللی افتد به خوارزم معتمدی بجای خود نصب کند. ( تاریخ بیهقی ص 374 ). جاسوسان و منهیان نصب کرده تا از کجا خبر دهند. ( سندبادنامه ص 158 ). و رسم در ایام سلطان چنان بوده است که ارباب خراج به قم جهبذ را نصب کرده اند و او را ضامن شده. ( تاریخ قم ص 149 ). بازرگان مزدوری گرفت و از برای تعهد او [ گاو ] نصب کرد. ( کلیله و دمنه ). صورت حالش بیان کردم و اهلیت و استحقاقش بگفتم تا به کاری مختصرش نصب کردند. ( گلستان ) و استاد و ادیب به تربیت اونصب کردند. ( گلستان ). || کار گذاشتن. جای دادن. قرار دادن. تعبیه کردن : فرمود تا انگشتری را بر گنبد عضد نصب کردند. ( گلستان ). || گذاشتن. ( یادداشت مؤلف ). || محکم کردن. برقرار کردن. ( ناظم الاطباء ). || افراشتن. فراشتن. افراختن. هچ کردن. قائم کردن. بلند کردن. برپا کردن. واداشتن. ایستاندن. ( یادداشت مؤلف ). || برپا کردن. ( ناظم الاطباء ) :
میزان عدل نصب کنند از برای خلق
یکسر سبک برآید و یکسر گران شود.
سعدی.

دانشنامه آزاد فارسی

نصب کردن (Install)
قرار دادن یک سخت افزار یا نرم افزار در محلی خاص و آماده سازی آن برای عمل یا اجرا. برنامه نصبِ سیستم های عامل و برنامه های کاربردی معمولاً روی یک دیسک قرار دارد و قسمت اعظم کارهای مربوط به آماده سازی برنامه برای کار با رایانه و چاپگر یا دستگاه های جانبی دیگر را انجام می دهد. چنین برنامه هایی اغلب نوع وسیله متصل به سیستم را بررسی می کنند و از کاربر می خواهند که از میان فهرستی که به آن ها ارائه می شود نوع وسیله مورد نظر را انتخاب کنند و روی هارد دیسک، مکانی را برای استقرار برنامه مشخص نمایند.

فرهنگ فارسی ساره

گذاشتن


واژه نامه بختیاریکا

وِر وِره

جدول کلمات

گماردن

پیشنهاد کاربران

وانهادن


کلمات دیگر: