کلمه جو
صفحه اصلی

پیچش


مترادف پیچش : انحراف، پیج، خم، خمیدگی، کجی، گردش، ابهام، پیچیدگی، تعقید، غموض، دل پیچه، شکم روش، انعکاس، پژواک، طنین، تحریر

فارسی به انگلیسی

rolling, screw, skew, spin, turn, twist


torsion, rolling, screw, skew, spin, turn, twist, gripes, tenesmus

gripes, tenesmus


فارسی به عربی

التواء , الو

مترادف و متضاد

ابهام، پیچیدگی، تعقید، غموض


دل‌پیچه، شکم‌روش


انعکاس، پژواک، طنین


تحریر


انحراف، پیج، خم، خمیدگی، کجی، گردش


deflection (اسم)
انحراف، شکست، انحناء، پیچش، انکسار، خم سازی

wrest (اسم)
گردش، پیچش، چرخش

curvature (اسم)
خمیدگی، کجی، انحنا، انحناء، پیچش، مقدار انحناء

torsion (اسم)
انقباض، پیچش، پیچ خوردگی

deflexion (اسم)
انحراف، انحناء، پیچش، خم سازی

intorsion (اسم)
پیچیدگی، پیچش، انعطاف، پیچش ساقه

۱. انحراف، پیج، خم، خمیدگی، کجی، گردش
۲. ابهام، پیچیدگی، تعقید، غموض
۳. دلپیچه، شکمروش
۴. انعکاس، پژواک، طنین
۵. تحریر


فرهنگ فارسی

تغییر زاویۀ نصب در راستای ماهیوار


۱-( اسم ) پیچیدگی گردش انحراف کجیخمیدگی:عوا چهار ستاره اند از شمال سوی جنوب رفته و به آخر پیچش داند چون صورت حرف لام . ۲- گره خوردن کاری ناراست آمدن : یاری که نه راه خود بسیجد از پیچش کار خود بپیچد. ( نظامی ) ۳- گرد یکدیگر بر آمدن سوران در جنگ کوشش و کشش آویزش : بزخمش ندیدم چنان پایدار نه در پیچش و گردش کار زار. ( فردوسی ) ۴- عمل بخود پیچیدن از دردی یا رنجی : کزین تخمه پر داغ و رنجیم و درد شب و روز با پیچش و باد سرد. ( فردوسی ) ۵-( اسم ) شکم روش ذوسنطاریا دل پیچه : اندر روده هاپیچش و باد و قرقر پدید آید. ۶- پیچ خم :مار بزرگ و دراز بسیار پیچش . یا پیچش آواز ( صدا ) . ۱-طنین صوت انعکاس آواز. ۲-تحریر ( صوت ) :مثل حافظ احمد قزوینی که در گویندگی طاق و در پیچش آواز و نمک خوانندگی شهر. آفاق بود... یا پیچش نخست . سیم پیچی نخستی در پیچکهای برق .یا پیچش دوم . سیم پیچی دوم در پیچکهای برق .

فرهنگ معین

(چِ ) (اِمص . ) ۱ - پیچیدگی ، کجی . ۲ - گره خوردن . ۳ - از درد به خود پیچیدن .

لغت نامه دهخدا

پیچش. [ چ ِ ] ( اِمص ) عمل پیچیدن. پیچیدگی. گردش. تابیدگی. انحراف. کجی. گشتگی از سویی. خمیدگی بجانبی : عوا چهار ستاره اند از شمال سوی جنوب رفته و به آخر پیچش دارند چون صورت حرف لام. ( التفهیم ).
تراست اکنون بر کوه پیچش تنین
چنانکه بودت در بحرتازش تمساح.
مسعودسعد.
غریویدن کوس گردون شکاف
زمین را برافکند پیچش به ناف .
نظامی.
در آن پیچش که زلفش تاب میداد
سرینش ساق را سیماب میداد.
نظامی.
عشق را در پیچش خود یار نیست
محرمش در ده یکی دیار نیست.
مولوی.
تو مو می بینی و من پیچش مو
تو ابرو من اشارتهای ابرو.
وحشی.
مگر آن زلف پیچشی دارد
که شب و روز بر سر قدم است.
؟
- پیچش کاری ، عمل پیچیدن . گره خوردن. ناراست آمدن. انحراف :
یاری که نه راه خود بسیجد
از پیچش کار خود بپیچد.
نظامی.
|| آویزش. گرد یکدیگر برآمدن سواران در جنگ و حوادث. کوشش و کشش جنگاور در جنگ :
بزخمش ندیدم چنان پایدار
نه در پیچش و گردش کارزار.
فردوسی.
چو کیخسرو آن پیچش جنگ دید
جهان بر دل خویشتن تنگ دید.
فردوسی.
چنین گفت رستم ز ترکان سوار
ندیدم بدین پیچش کارزار.
فردوسی.
شما گر خرد را نبستید کار
نه من سیرم از پیچش کارزار.
فردوسی.
تهمتن بسختی کمان برگرفت
بدان خستگی پیچش اندر گرفت.
فردوسی.
بدید آن تن و پیچش و خشم اوی
همی آتش افروخت از چشم اوی.
فردوسی.
مسعود سعد گردش و پیچش چرا کنی
در گردش حوادث و در پیچش عنا.
مسعودسعد.
|| عمل بخود پیچیدن از دردی یا رنجی :
کزین تخمه پر داغ و رنجیم و درد
شب و روز با پیچش و باد سرد.
فردوسی.
|| بیماری شکم. پیچ زدن شکم. اسهال با درد. دل پیچه. سحج. مغص. پیچ. زورپیچ. ذوسنطاریا. شکم روش. پیچاک شکم. سرقدم. بیرون روی. شکم روئه ( در تداول مردم قزوین ) : اندر روده ها پیچش و باد و قراقر پدید آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). لو؛ پیچش زده. لوی ، جساد؛ پیچش شکم. ( منتهی الارب ).
پیچش صدا ؛ طنین صوت. انعکاس آواز.

فرهنگ عمید

۱. پیچ خوردگی، پیچیدگی، پیچ خوردن.
۲. (پزشکی ) اسهال یا حالتی شبیه اسهال که در روده ها پدید آید، دل پیچه، دل پیچا.

دانشنامه عمومی

در مکانیک جامدات، پیچش را تغییر شکل مقطع جسم در اثر وارد آمدن گشتاور تعریف می کنند. در مقاطع دایروی تنش برشی ایجاد شده عمود بر شعاع است.
تنش
خمش
کشش
کمانش
برای محورهای دارای مقطع دایروی، خواه توپر و خواه توخالی با ضخامت دیواره ثابت، و یکنواخت، رابطه پیچش به صورت زیر می باشد:
T J = τ R = G ϕ l {\displaystyle {\frac {T}{J}}={\frac {\tau }{R}}={\frac {G\phi }{l}}}
و تنش برشی برابر است با:

دانشنامه آزاد فارسی

پیچش (فیزیک). پیچِش (فیزیک)(torsion)
در فیزیک، حالت کرنش در جسم پیچیده شده. هنگامی که یک رشته تار، سیم، یا میله را می پیچانیم، پیچش پدیدآمده در جسم تمایل دارد که آن را به حالت اولیه اش برگرداند. ترازوی پیچشی وسیلۀ حساسی برای اندازه گیری نیروهای ظریف گرانشی یا مغناطیسی یا بارهای الکتریکی است که در آن، این نیروها با نیروی بازگردانندۀ پدیدآمده در جسم معلق پیچشی، به توازن می رسند.

پیچش (گیاه شناسی). پیچِش (گیاه شناسی)(nutation)
حرکت مارپیچی نوک برخی ساقه ها به هنگام رشد. باعث می شود گیاه تکیه گاه مناسبی بیابد و از آن بالا رود. گاهی پیچش در پیچک و دمگل نیز دیده می شود. جهت حرکت، در جهت عقربۀ ساعت یا در خلاف جهت آن، معمولاً از ویژگی های گونه است.

فرهنگستان زبان و ادب

{twist} [حمل ونقل هوایی] تغییر زاویۀ نصب در راستای ماهیوار

گویش مازنی

/pichesh/ شکم درد – درد شکم مربوط به امعا و احشا

شکم درد – درد شکم مربوط به امعا و احشا


واژه نامه بختیاریکا

آوار

پیشنهاد کاربران

کلمه ی پیچش از دو قسمت تشکیل شده است . قسمت :
"پیچ"که بن مضارع هست . وقسمت :* - ش*که یعنی یدن
. براهمین پیچش یعنی پیچیدن .


کلمات دیگر: