کلمه جو
صفحه اصلی

پیس


مترادف پیس : ابرص، پیسه

فارسی به انگلیسی

play(- book)


مترادف و متضاد

ابرص، پیسه


فرهنگ فارسی

( اسم ) نمایشنامه . توضیح عدم استعمال این کلم. بیگانه اولی است .

فرهنگ معین

۱ - (اِ. ) نوعی بیماری پوستی که بر روی پوست لکه های سفید پیدا می شود. ۲ - (ص . ) ابرص ، پیسه .
(یِ ) [ فر. ] (اِ. ) نمایشنامه .

1 - (اِ.) نوعی بیماری پوستی که بر روی پوست لکه های سفید پیدا می شود. 2 - (ص .) ابرص ، پیسه .


(یِ) [ فر. ] (اِ.) نمایشنامه .


لغت نامه دهخدا

پیس. ( اِ ) پیست. پیسی. ( زمخشری ). لکها که بربدن افتد. برص. ( خلاص ). علتی که آنرا بعربی برص خوانند. ( برهان ). برصاء. ابرص. ( بحر الجواهر ) ( تاج المصادر ). بیاض یظهر فی ظاهرالبدن و یغور و یکون فی سایرالاعضاء حتی یصیرلون البدن کله ابیض و یقال لهذاالنوع المنتشر. ( بحر الجواهر ذیل برص ). || ( ص ) مبروص ؛ یعنی کسی که بر اندامش داغهای سپید پیدا شده باشد. ( غیاث ) :
تو بر نصیحت آن پیس جاهل پیشین
شدستی از شرف مردمی بسوی پسی.
ناصرخسرو.
در ملک تو بسنده نکردند بندگی
نمرود پشه خورده و فرعون پیس لنگ.
سوزنی.
از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ
آن همچو شیر گنده دهان ، پیس چون پلنگ.
سوزنی.
ماخولیا گرفته و مصروع و گنده مغز
زرداب خورده چون عسلی پیس چون زنار.
سوزنی.
چه قدر آورد بنده حوردیس
که زیر قبا دارداندام پیس.
سعدی.
|| پیس مرد. بد مرد. ( آنندراج ) : و بسیار خلق پیش او گرد شدند چیزی لنگان و چیزی پیسان. ( دیاتسارون ص 124 ).
ای آنکه صفات تو بود تابع ذات
بر پیسی ذات تو گواه است صفات
فرمود نبی که آل من نبود پیس
ای سید پیس بر محمد صلوات.
باقر کاشی ( آنندراج ).
|| ابلق و دورنگ. خالدار و دورنگ و سیاه و سفید که ابلق و ابلک باشد. ( آنندراج ). خلنگ. پیسه : گاو پیس ؛ که نشان سفید دارد :
اینهمه سرها مثال گاو پیس
دوک نطق اندر ملل باریک ریس.
مولوی.
|| سفید که نقیض سیاه باشد. || کنایه از مردم خسیس و رذل.( برهان ). || ( اِ ) خرمای ابوجهل و آن نباتی است که از پوست آن رسن تابند. پیش.

فرهنگ عمید

نمایش نامه.
کسی که به بیماری برص مبتلا شده و پوست بدنش دارای لکه های سفید باشد: چه قدر آوَرَد بندۀ حوردیس / که زیر قبا دارد اندام پیس (سعدی۱: ۱۴۲ ).

کسی که به بیماری برص مبتلا شده و پوست بدنش دارای لکه‌های سفید باشد: ◻︎ چه قدر آوَرَد بندۀ حوردیس / که زیر قبا دارد اندام پیس (سعدی۱: ۱۴۲).


نمایش‌نامه.


دانشنامه عمومی

کثیف، زشت


پیس (ابهام زدایی). پیس ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
پیس (دهانه)
پیس (والادولید)

دانشنامه آزاد فارسی

پیس (Peace)
رودی به طول ۱,۶۰۰ کیلومتر، در غرب کانادا. از تلاقی رودهای فینلی و پارسنیپ در فینلی فورکس، در بریتیش کلمبیا، تشکیل شده است و از طریق کوه های راکی در جهت شمال شرقی وارد آلبرتا و با جریان شمالیِ خروجی از دریاچۀ اَتابسکا ادغام می شود؛ از این محل با نام اسلیو جریان می یابد و پس از طی ۱۹۳ کیلومتر به دریاچۀ گریت اسلیو می ریزد.

گویش مازنی

/pis/ جلو - تکه ای از مغز چوب یا چوب پنبه که برای آتش افروختن به کار رود ۳آغاز ۴بستن & اتمام به زبان کودکانه & چروک و چین لباس و پیشانی - بیماری برص و لک های روی پوست

۱جلو ۲تکه ای از مغز چوب یا چوب پنبه که برای آتش افروختن به ...


اتمام به زبان کودکانه


۱چروک و چین لباس و پیشانی ۲بیماری برص و لک های روی پوست


گویش بختیاری

1. نجس؛ 2. بىعرضه، شل و بىحال.


جدول کلمات

نمایشنامه, موضوع تئاتر, قطعه, تکه

پیشنهاد کاربران

در کوردی زشت و بدترکیب را پیس میگویند
معنای دیگر که برای اشیا به کار میرود به معنای کثیف و الوده است
جله کانم پیسه:لباسهایم کثیفه

پیس یعنی کثیف و حال بهمزن
چه اتاق پیسّی ( با تشدید میگن ) . چقدر آشغال هست اینجا . حالم بهم خورد
* توی انگلیسی هم یه piss داریم به معنی ادرار و شاش

در گفتار لری:
پیس ( ی یا اِ کشیده ) = بد، چِرت، مزخرف، گَند
فلان چیز یا فلان کس چیز پیسی است = چیز بد و چِرتی است

پیسه ( ی یا اِ کشیده ) = لکه های سفید بزرگ ( یا هر رنگی ) در کنار رنگی دیگر، بر پوست انسان، گاو، اسب یا چیز دیگری.


کلمات دیگر: