کلمه جو
صفحه اصلی

وصیت کردن

فارسی به انگلیسی

to command, to make ones will

to make one's will


to command


فارسی به عربی

س

مترادف و متضاد

will (فعل)
خواستن، خواستار بودن، میل کردن، وصیت کردن، اراده کردن، فعل کمکی'خواهم'

administer (فعل)
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن

administrate (فعل)
انجام دادن، تصفیه کردن، اداره کردن، تقسیم کردن، تهیه کردن، اجرا کردن، توزیع کردن، نظارت کردن، وصیت کردن، اعدام کردن، کشتن، رهبری کردن، وصی

testate (فعل)
شهادت دادن، وصیت کردن

فرهنگ فارسی

(مصدر ) ۱- اندر زدادن پنددادن : (( آدم علیه السلام به شیث وصیت فرمود که این سخنان را نگاه دار و اولاد خود را به محافظت آن وصیت کن . ) ) ۲- سفارش کردن بکسی یاکسانی که اعمالی را پس از مرگ سفارش کننده انجام دهند.
اندرز کردن سفارش کردن

لغت نامه دهخدا

وصیت کردن. [ وَ صی ی َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اندرز کردن. سفارش کردن :
انجام تو ایزد به قران کرد وصیت
بنگر که شفیع تو کدام است به محشر.
ناصرخسرو.
معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
به دوستیت وصیت نکرد و دلداری.
سعدی.
حکیم را به وصیت کردن حاجتی نیست. ( قرةالعیون ).
|| سفارش کردن به کسی یا کسانی که اعمالی را پس از مرگ سفارش کننده انجام دهند.

واژه نامه بختیاریکا

دَین وَندِن

جدول کلمات

ایلا

پیشنهاد کاربران

Make a will
باید قبل فوت وصیت کنی
You should make a will before your death



کلمات دیگر: