کلمه جو
صفحه اصلی

بی قاعده


مترادف بی قاعده : آشفته، بی ضابطه، بی قانون، بی نظم، بی هنجار، هردمبیل

متضاد بی قاعده : قاعده مند، قانونمند، باقاعده، ضابطه دار

برابر پارسی : نا هنجار، بی هنجار

فارسی به انگلیسی

irregular, immethodical, unsystematic

irregular


unsystematic


فارسی به عربی

طلیق , غیر رسمی
( بی قاعده (در مورد فعل ) ) شاذ
شاذ

طليق , غير رسمي


مترادف و متضاد

irregular (صفت)
غیر عادی، بی ترتیب، خلاف قاعده، غیر معمولی، بی قاعده، نا مرتب، بی رویه

desultory (صفت)
بی ترتیب، بی قاعده، پرت، درهم و برهم، بی ربط

immethodical (صفت)
بی ترتیب، بی قاعده، بدون اسلوب، بی رویه، بی سبک

loose (صفت)
سست، بی قاعده، شل، ول، هرزه، گشاد، ازاد، بی ربط، بی بند و بار، فروهشته، لق، بی پایه

atypical (صفت)
غیر معمولی، بی قاعده

promiscuous (صفت)
بی قاعده، بی قید در امور جنسی

ruleless (صفت)
بی قاعده، بی بربست

informal (صفت)
بی قاعده، غیر رسمی، بی تشرفات، خصوصی

rough-and-tumble (صفت)
بی قاعده، بی نظم و ترتیب، شلم شوربا

آشفته، بی‌ضابطه، بی‌قانون، بی‌نظم، بی‌هنجار، هردمبیل ≠ قاعده‌مند، قانونمند، باقاعده، ضابطه‌دار


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بی نظم بی ترتیب . ۲ - نادرست ناصحیح .

لغت نامه دهخدا

بی قاعده. [ ع ِ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + قاعده ) بی نظم و ترتیب. ( آنندراج ). بی نظم و بدون ترتیب. || بدون اساس. ( ناظم الاطباء ). || ناصحیح و نادرست. ( ناظم الاطباء ). برخلاف رسم. و رجوع به قاعده شود.

فرهنگ عمید

۱. بی نظم وترتیب، ناآراسته.
۲. بی اساس.

فرهنگ فارسی ساره

بی هنجار


واژه نامه بختیاریکا

بَری بری؛ گَز گُپی

پیشنهاد کاربران

هردمبیل

هر دم بیل دلقک تهران در عصر ناصری بود. او مردی خوش ذوق بود و کلمات و مطالب جالبی بر زبان می آورد. هرجا نمایان می شد، پیرامونش گرد می آمدند و از شوخی و متلک های او می خندیدند.

وی را جزو دلقک های سیار شهر طهران محسوب کرده اند. به نظر می رسد که دلقک های سیار دلقک هایی بوده اند که در نقاط مختلف شهر طهران و برای مردم عادی به لودگی و مسخرگی می پرداخته اند و آنها را راهی به دربار شاهان نبوده است. از جمله این قبیل دلقک های طهران قدیم، به جز هردمبیل، می توان به افرادی همچون پهلوان کچل، میرزا زکیخان، مهدی حمال و شغال الملک اشاره کرد.

ناصر نجمی در کتاب طهران عهد ناصری می نویسد:

هرکجا که [هردمبیل] ظاهر می گردید، مردم پیرامونش جمع می شدند و از سخنان او که گاهی توأم با طنز و شوخی و متلک و حرف های نیشدار بود، بهره مند می گردیدند.

( ریشه شناسی ) =طبق لغت نامه دهخدا، مرکب از دو کلمه �هردن� به معنی گاهگاه و �بیر� به معنی یک است: یعنی بدون نظم. نه بترتیب نیکو. نه بنظم شایسته. بی رویه. بی معنی. نابجای. چرند. عوام هردمبیل و هردنبیل گویند.

الله بختی


کلمات دیگر: