مترادف مست شدن : سرمست شدن، سرخوش شدن، نشئه شدن، بی خودگشتن، از خودبی خود شدن، مجذوب شدن، مدهوش شدن، بی هوش شدن، مغرور گشتن، غره شدن، هیجان زده شدن
مست شدن
مترادف مست شدن : سرمست شدن، سرخوش شدن، نشئه شدن، بی خودگشتن، از خودبی خود شدن، مجذوب شدن، مدهوش شدن، بی هوش شدن، مغرور گشتن، غره شدن، هیجان زده شدن
فارسی به انگلیسی
rut
مترادف و متضاد
سرمستشدن، سرخوش شدن، نشئه شدن
بیخودگشتن، از خودبیخود شدن، مجذوب شدن
مدهوش شدن، بیهوش شدن
مغرور گشتن، غره شدن
هیجانزده شدن
۱. سرمستشدن، سرخوش شدن، نشئه شدن
۲. بیخودگشتن، از خودبیخود شدن، مجذوب شدن
۳. مدهوش شدن، بیهوش شدن
۴. مغرور گشتن، غره شدن
۵. هیجانزده شدن
فرهنگ فارسی
حالتی دست دادن از سستی و لذت و نشاط
لغت نامه دهخدا
مست شدن. [ م َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) حالتی دست دادن از سستی و لذت و نشاط و کم خردی با خوردن شراب و دیگر مسکرات و امثال آن. سکر. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). نزف. انزاف. نشوة. انتشاء. ثمل. انهکاک. دجر. صاحب آنندراج گوید: گرم شدن ، سرگران گردیدن ، از پرکار شدن ، از پرکار رفتن ، سرمست شدن ، نشئه گرفتن ، نشئه بردن ، بلند شدن ، سخت شدن دماغ ، دماغ رسیدن ، دماغ آرایش دادن ، دماغ رساندن ، شکفته کردن دماغ ، دماغ گرم کردن ، از مترادفات آن است. -انتهی :
شود در نوازش بدین گونه مست
که بیهوده یازد به جان تو دست.
سر بکشیدم دودم مست شدم ناگهان.
نه حکیمست که سازنده گردنده قضاست.
می طلب چون بی نهایت هست نیز.
قالب از ما هست شدنی ما ازو.
نگون بخت کالیو خرمن بسوخت.
گر محتسب به خانه خمار بگذرد.
که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت.
هر که چو سعدی شود از عشق مست.
- مست شدن از خواب ؛سخت به خواب شدن :
بدان گه که شد کودک از خواب مست
خروشان بشد دایه چربدست.
شود در نوازش بدین گونه مست
که بیهوده یازد به جان تو دست.
فردوسی.
گفت بخوردم کرم درد گرفتم شکم سر بکشیدم دودم مست شدم ناگهان.
لبیبی.
حاکم روز قضای تو شده مست مگرنه حکیمست که سازنده گردنده قضاست.
ناصرخسرو.
نی مشو آخر به یک می مست نیزمی طلب چون بی نهایت هست نیز.
عطار.
باده از ما مست شد نی ما ازوقالب از ما هست شدنی ما ازو.
مولوی ( مثنوی ).
شبی مست شد آتشی برفروخت نگون بخت کالیو خرمن بسوخت.
سعدی ( بوستان ).
ترسم که مست و عاشق و بیدل شود چوماگر محتسب به خانه خمار بگذرد.
سعدی.
به خرابات چه حاجت که یکی مست شودکه به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت.
سعدی.
مستی خمرش نشود آرزوهر که چو سعدی شود از عشق مست.
سعدی.
انهزاج ؛ مست شدن از بگنی و مانند آن. ( منتهی الارب ). ابث ؛ مست شدن از پر خوردن شیر اشتر.- مست شدن از خواب ؛سخت به خواب شدن :
بدان گه که شد کودک از خواب مست
خروشان بشد دایه چربدست.
فردوسی.
|| خوسه شدن. لاس شدن. چنانکه شتر یا گربه و جز آن. به فحل آمدن. به گشن آمدن. خواهان گشنی شدن. نر خواستن. تیزشهوت شدن فحل : ضراب ؛ مست شدن اشتر و تیزشهوت شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). قطم ؛ مست شدن اشتر و فا گشنی آمدن او. ( تاج المصادر بیهقی ). || سرکش و غیرمطیع شدن. خشمناک شدن چنانکه درفیل نر و اشتر نر و غیره : هیاج ؛ مست شدن شتر.پیشنهاد کاربران
از خود بی خود شدن ، از دست دادن هوشیاری
از خود بی خود شدن
کلمات دیگر: