کلمه جو
صفحه اصلی

مسبح


مترادف مسبح : تسبیح خوان، تسبیح گر، تسبیح کننده

مترادف و متضاد

تسبیحخوان، تسبیحگر، تسبیحکننده


فرهنگ فارسی

( اسم ) آنکه خدای را بپاکی یاد کند تسبیح کنند. خدا سبحان الله گوینده : گر مسبح باشد ( یونس ) از ماهی رهید و رنه دروی هضم گشت و ناپدید . ( مثنوی ) جمع : مسبحین .
گلیم محکم و قوی

فرهنگ معین

(مُ سَ بِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) تسبیح کننده .

لغت نامه دهخدا

مسبح . [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر تسبیح . رجوع به تسبیح شود. || کساء مسبح ؛ گلیم محکم و قوی . (اقرب الموارد).


مسبح. [ م َ ب َ ] ( ع مص ) مصدر میمی است سباحة را. شنا کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || ( اِ ) محل شنا کردن. استخر. ج ، مسابح.

مسبح. [ م ُ س َب ْ ب ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر تسبیح. رجوع به تسبیح شود. سبحان اﷲگوینده. ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). تسبیح گوی.تسبیح کننده. || مصلی و نمازگزارنده. ( اقرب الموارد ). || به پاکی یاد کننده و صفت کننده خدای را. ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ) :
ماه و خورشید و کوکبان فلک
آتش و آب و خاک و باد صبا
همه جمله مسبحان تواند
ما ندانیم و نشنویم آوا.
( منسوب به عنصری ).
بره و مرغ را بدان ره کش
که به انسان رسند در مقدار
جز بدین ظلم باشد ار بکشد
بی نمازی مسبحی را زار.
سنائی.
حکمت کشتن چه بود آخر بگو
تا مسبح گردم آن را موبمو.
مولوی ( مثنوی ).
- مسبحان ملاء أعلی ؛ تسبیح کنندگان گروه برتر، واین کنایت است از فرشتگان. ( غیاث ) ( آنندراج ).

مسبح. [ م ُ س َب ْ ب َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر تسبیح. رجوع به تسبیح شود. || کساء مسبح ؛ گلیم محکم و قوی. ( اقرب الموارد ).

مسبح . [ م َ ب َ ] (ع مص ) مصدر میمی است سباحة را. شنا کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اِ) محل شنا کردن . استخر. ج ، مسابح .


مسبح . [ م ُ س َب ْ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر تسبیح . رجوع به تسبیح شود. سبحان اﷲگوینده . (آنندراج ) (اقرب الموارد). تسبیح گوی .تسبیح کننده . || مصلی و نمازگزارنده . (اقرب الموارد). || به پاکی یاد کننده و صفت کننده خدای را. (آنندراج ) (اقرب الموارد) :
ماه و خورشید و کوکبان فلک
آتش و آب و خاک و باد صبا
همه جمله مسبحان تواند
ما ندانیم و نشنویم آوا.

(منسوب به عنصری ).


بره و مرغ را بدان ره کش
که به انسان رسند در مقدار
جز بدین ظلم باشد ار بکشد
بی نمازی مسبحی را زار.

سنائی .


حکمت کشتن چه بود آخر بگو
تا مسبح گردم آن را موبمو.

مولوی (مثنوی ).


- مسبحان ملاء أعلی ؛ تسبیح کنندگان گروه برتر، واین کنایت است از فرشتگان . (غیاث ) (آنندراج ).

فرهنگ عمید

کسی که خدا را به پاکی یاد کند، کسی که سبحان الله بگوید، تسبیح کننده.


کلمات دیگر: