کلمه جو
صفحه اصلی

مستفیض


مترادف مستفیض : فیض بر، فیض برنده، مستفید، برخوردار، بهره گیر، بهره ور

برابر پارسی : بهره مند، برخوردار

فارسی به انگلیسی

deriving a benefit, delighted

عربی به فارسی

منتشر شده , پراکنده , پخش شده , افشانده , افشاندن , پخش کردن , منتشر کردن


مترادف و متضاد

۱. فیضبر، فیضبرنده، مستفید
۲. برخوردار، بهرهگیر، بهرهور


فرهنگ فارسی

استفاضه کننده، کسی که طلب فیض بکند
(اسم ) فیض برنده طالب فیض : ودراقطار آفاق مستفیض تر و بمیامن آن محاسن اعراق قواعد دولتش هر دم اکید تر است و بسطت ولایتش هر روز عریضتر. جمع : مستفیضین .

فرهنگ معین

(مُ تَ ) [ ع . ] (اِفا. ) کسی که طلب فیض کند.

لغت نامه دهخدا

مستفیض. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) نعت فاعلی ازاستفاضه. آب روان کردن خواهنده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || وادی و دره که پردرخت شده باشد. || مکانی که وسیع و گشاده شده باشد. ( از اقرب الموارد ). || حدیث مستفیض ؛سخن فاش. ( منتهی الارب ). منتشر. مستفاض فیه. ( از اقرب الموارد ). ذایع. شایع. فاش. مشهور. معروف. و رجوع به استفاضة شود : هیبت او در آن اقالیم شایع شد و خشونت و یأس او مستفیض. ( جهانگشای جوینی ).
قصه یونس دراز است و عریض
وقت خاکست و حدیث مستفیض.
مولوی ( مثنوی ).
از چندین مملکت عریض و حشمت مستفیض و نعمت فراوان و اموال بی کران. ( جامعالتواریخ رشیدی ).
- مستفیض شدن ؛ شایع شدن : ذکر مقامات او... تا دیار مصر برسید و هیبت تیغ او در دربار هند و سند مستفیض شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 291 ). شکر او در زبان خاص و عام افتاد و نیک سیرتی وی شایع و مستفیض شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 314 ). ذکر او در اقطار خراسان منتشر گشته و نظم و نثر او شایع و مستفیض شده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 361 ). ذکر آن مسامی در همه عالم مستفیض و منتشر شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 40 ).
- مستفیض کردن ؛ شایع کردن : خان را بشارت داده آمد تا... این خبر شایع و مستفیض کند چنانکه به دور و نزدیک برسد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 77 ).
- مستفیض گشتن ؛ شایع گشتن : چون خبر وصول رایات جهانگیر در اطراف شایع و مستفیض گشت. ( جامعالتواریخ رشیدی ). نام و لقب او در اطراف و اعطاف جهان به سلطان یمین الدوله و امین المله شایع و مستفیض گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 136 ).
|| در اصطلاح علم حدیث و نزد فقها، مرادف کلمه مشهور است و جمعی دیگر از فقها بین مستفیض و مشهور فرق نهاده اند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || نیکی بسیار دریافته و احسان و انعام دیده و ممنون و به فیض رسیده. ( ناظم الاطباء ).
- مستفیض شدن ؛ نیکی بسیار و احسان فراوان دریافتن. ( ناظم الاطباء ).
- || سودبردن. فایده بردن. بهره مند گشتن.
- مستفیض کردن ؛ احسان کردن و نیکی بسیار نمودن. بذل و بخشش کردن. انعام دادن. ( ناظم الاطباء ).
- || فایده رساندن. سود رساندن. بهره مند کردن.

فرهنگ عمید

کسی که طلب فیض بکند، استفاضه کننده.

فرهنگ فارسی ساره

بهره مند


پیشنهاد کاربران

فیض بردن، بهره مند شدن،
یعنی شخصی طالب بهره مندی و طلب فیض از کسی داشته باشد.

کسی که طلب فیض کند ، فیض برده


کلمات دیگر: