کلمه جو
صفحه اصلی

تیززبان


مترادف تیززبان : چیره، ذلیق، بلیغ، فصیح، زبان آور

متضاد تیززبان : الکن، پریش زبان، زبان پریش، گنگ، اصم

مترادف و متضاد

چیره، ذلیق، بلیغ، فصیح، زبانآور ≠ الکن، پریشزبان، زبانپریش، گنگ، اصم


فرهنگ فارسی

زبان آور و بلیغ و فصیح ذلق

لغت نامه دهخدا

تیززبان. [ تیزْ، زَ ] ( ص مرکب ) زبان آور و بلیغو فصیح. ( ناظم الاطباء ). ذلق. ذلیق. حلیف. طلق اللسان. طلیق اللسان. حلیف اللسان. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به تیززبانی و تیز و دگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ عمید

زبان آور، فصیح.

پیشنهاد کاربران

شعله زبان ؛ آنکه با زبان خود آتش افروزد. آنکه بیان آتشین داشته باشد :
فیض شمعی که شد افسرده به محفل نرسد
مردن شعله زبانان سخن خاموشی است.
میرزا رضی دانش ( از آنندراج ) .


کلمات دیگر: