تیززبان. [ تیزْ، زَ ] ( ص مرکب ) زبان آور و بلیغو فصیح. ( ناظم الاطباء ). ذلق. ذلیق. حلیف. طلق اللسان. طلیق اللسان. حلیف اللسان. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به تیززبانی و تیز و دگر ترکیبهای آن شود.
فرهنگ عمید
زبان آور، فصیح.
پیشنهاد کاربران
شعله زبان ؛ آنکه با زبان خود آتش افروزد. آنکه بیان آتشین داشته باشد : فیض شمعی که شد افسرده به محفل نرسد مردن شعله زبانان سخن خاموشی است. میرزا رضی دانش ( از آنندراج ) .