mindless, thoughtless, giddy, rash, thoughtlessly, rashly, offhand, dizzy, harum-scarum, heavy-handed, improvident, imprudent, unthinking, [adv.] rashly, ofthand
light-headed (صفت)حواس پرت، گیج، بی قید، بی فکر، سبک سرharum-scarum (صفت)لا ابالی، بی قید، بی فکر، هردمبیلlight-minded (صفت)خل، سبک، بی قید، سبک مغز، خوش گذران، بی فکرgiddy-brained (صفت)بی فکرmindless (صفت)بی فکرthoughtless (صفت)لا قید، بی فکر، بی ملاحظه، ناشی از بی فکریinconsiderate (صفت)بی پروا، بی فکر، بی ملاحظه، سهل انگارinsensate (صفت)بی معنی، بی عاطفه، بی حس، بی فکر، بی حالgiddy-headed (صفت)بی فکر
بی فکر. [ ف ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + فکر ) بی اندیشه. لاابالی و کسی که در عواقب کارها فکر نکند و بی اندیشه و بی تدبیر. ( ناظم الاطباء ): فلان مرد بی فکریست ؛ لاابالی و لاقید است. || خرسند. ( ناظم الاطباء ). رجوع به فکر شود.