مترادف مژدگانی : بشارت، شادیانه، مژده، انعام، تشریف، مشتلق
مژدگانی
مترادف مژدگانی : بشارت، شادیانه، مژده، انعام، تشریف، مشتلق
فارسی به انگلیسی
good news
reward
مترادف و متضاد
جایزه، رای، اجر، مژدگانی، انعام
جایزه، اجر، مژدگانی، انعام، عوض، پاداش، مزد، سزا
بشارت، شادیانه، مژده
انعام، تشریف، مشتلق
۱. بشارت، شادیانه، مژده
۲. انعام، تشریف، مشتلق
فرهنگ فارسی
انعام وپاداشی که دربرابرخبرخوش بکسی که مژده آورده باشدبدهند، مژدگان هم گفته اند
( اسم ) ۱- انعامی که شنوند. خبری خوش بخبر آورنده دهد انعام بخشش : مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای . که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد . ( حافظ ) ۲ - خبر خوش مژده بشارت .
( اسم ) ۱- انعامی که شنوند. خبری خوش بخبر آورنده دهد انعام بخشش : مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای . که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد . ( حافظ ) ۲ - خبر خوش مژده بشارت .
فرهنگ معین
(مُ دِ ) (اِ. ) ۱ - نوید. ۲ - پول یا هدیه ای که به آورندة خبر خوش می دهند.
لغت نامه دهخدا
مژدگانی. [ م ُ دَ / دِ ] ( اِ ) خبر خوش و نوید. ( ناظم الاطباء ). مزیدٌعلیه مژده. ( آنندراج ). بِشارة. ( منتهی الارب ). بشارت. بشری. ( السامی ). مژده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). البشارة. ( یادداشت ایضاً ). مژدگان :
ز بخت همایون ترا تا قیامت
به نو شادیی هر زمان مژدگانی.
صد هزار اقچه بریزند عروسان بهار.
عابد و زاهد و مسلمانا.
تا یک دم از دلم غم دنیا بدر بری.
مژدگانی در دهان آید همی.
ز بخت همایون ترا تا قیامت
به نو شادیی هر زمان مژدگانی.
فرخی.
مژدگانی که گل از غنچه برون می آیدصد هزار اقچه بریزند عروسان بهار.
سعدی.
مژدگانی که گربه عابد شدعابد و زاهد و مسلمانا.
عبید زاکانی ( موش و گربه ).
ساقی به مژدگانی عیش از درم درآی تا یک دم از دلم غم دنیا بدر بری.
حافظ.
قاصد عزمش ز هر جا میرسدمژدگانی در دهان آید همی.
حیاتی گیلانی ( از آنندراج ).
و رجوع به مژده و مژدگانی شود. || بخششی که درباره آورنده مژده کنند.( ناظم الاطباء ). چیزی که در ازای مژده یعنی خبر خوش به خبرآورنده دهند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). چیزی را گویند که به آورنده مژده دهند. ( برهان ). چیزی ونقدی که به مژده رسان دهند. ( غیاث ). چیزی که برای مژده دهند. ( شعوری ). حُذیّا. ( منتهی الارب ). مالی که به آورنده خبر خوش دهند. عطیه ای که به مژده ور یعنی بشیر دهند. مشتلق. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مژده لق. مژدگان. مشتلقانه. و رجوع به مشتلق و مژده لق و مژدگان و مشتلقانه شود.فرهنگ عمید
انعام و پاداشی که در برابر خبر خوش به کسی که مژده آورده باشد بدهند: مژدگانی بده ای خلوتی نافه گشای / که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد (حافظ: ۳۶۰ ).
پیشنهاد کاربران
انعام
مشتلق، بشارت، شادیانه، مژده، انعام، تشریف
مژده _انعام
کلمات دیگر: