کلمه جو
صفحه اصلی

مساکین


مترادف مساکین : بی بضاعت ها، بیچارگان، بینوایان، تهیدستان، فقیران، فقرا، مسکینان، مسکین ها

متضاد مساکین : اغنیا، ثروتمندان

برابر پارسی : ناداران، تهی دستان، تنگ دستان، بینوایان

فارسی به انگلیسی

indigent persons, beggars


مترادف و متضاد

بی‌بضاعت‌ها، بیچارگان، بینوایان، تهیدستان، فقیران، فقرا، مسکینان، مسکین‌ها ≠ اغنیا، ثروتمندان


فرهنگ فارسی

جمع مسکین
(اسم ) جمع مسکین بی نوایان فقیران : دوازده هزار قاب طعام و حلوا کشیده فقرائ و مساکین بل کاف. مومنین از سپاهی و رعیت از آن بهره ور گشتند .
دهی در شهرستان تربت حیدریه

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ مسکین ، بی نوایان ، فقیران .

لغت نامه دهخدا

مساکین. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مِسکین. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). بیچارگان. بینوایان. دراویش. بی چیزان. رجوع به مسکین شود : و اِذا حضر القسمة اولوا القربی و الیتامی و المساکین فارزقوهم منه. ( قرآن 8/4 ). ولکن یؤاخذکم بما عقدتم الایمان فکفّارته اِطعام عشرة مساکین.( قرآن 89/5 ). أما السفینة فکانت لمساکین یعملون فی البحر. ( قرآن 79/18 ). لیطلق علی الفقراء و المساکین... من الورق عشرة آلاف درهم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 153 ). در انبارهای غله باز کردند و غله ها بریختند و بر فقرا و مساکین صرف کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
حیف است چنین روی نگارین که بپوشی
سودی به مساکین رسد آخر چه زیانت.
سعدی.
نداند که خزانه بیت المال مساکین است. ( گلستان ).
- ام المساکین ؛ لقب زینب زوجه رسول اکرم ( ص ). ( تاریخ گزیده ص 159 ).

مساکین. [ م َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه. واقع در 12هزارگزی جنوب غربی رود و 7هزارگزی غرب راه شوسه عمومی تربت به نیازآباد. آب آن از قنات و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).

مساکین . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان خواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه . واقع در 12هزارگزی جنوب غربی رود و 7هزارگزی غرب راه شوسه ٔ عمومی تربت به نیازآباد. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


مساکین . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مِسکین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بیچارگان . بینوایان . دراویش . بی چیزان . رجوع به مسکین شود : و اِذا حضر القسمة اولوا القربی و الیتامی و المساکین فارزقوهم منه . (قرآن 8/4). ولکن یؤاخذکم بما عقدتم الایمان فکفّارته اِطعام عشرة مساکین .(قرآن 89/5). أما السفینة فکانت لمساکین یعملون فی البحر. (قرآن 79/18). لیطلق علی الفقراء و المساکین ... من الورق عشرة آلاف درهم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 153). در انبارهای غله باز کردند و غله ها بریختند و بر فقرا و مساکین صرف کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
حیف است چنین روی نگارین که بپوشی
سودی به مساکین رسد آخر چه زیانت .

سعدی .


نداند که خزانه بیت المال مساکین است . (گلستان ).
- ام المساکین ؛ لقب زینب زوجه ٔ رسول اکرم (ص ). (تاریخ گزیده ص 159).

فرهنگ عمید

= مسکین

مسکین#NAME?


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَسَاکِینَ: فقیران و بیچارگان - مسکین ها (کلمه مسکین به معنای کسی است که از فقیر بدحالتر باشد به عبارت دیگر فقیر با برطرف شدن نیازش دیگر فقیر نیست و چه بسا غنی شود ولی مسکین کسی است که حتی اگر نیازش را بر طرف کنند باز هم طولی نمی کشد که محتاج می شود یا در همان...
ریشه کلمه:
سکن (۶۹ بار)

پیشنهاد کاربران

جمع مسکین. مسکین ها.


مفرد =مسکن

مساکین =فقیران


کلمات دیگر: