کلمه جو
صفحه اصلی

مستغل


مترادف مستغل : اجاری، اجاره ای، ملک اجاری، اجره، غله، غله دار، غله خیز

فارسی به انگلیسی

real estate, landed property, farm producing corn

realestate, landed property


real estate


مترادف و متضاد

اجاری، اجاره‌ای، ملک‌اجاری


اجره، غله


غله‌دار


غله‌خیز


۱. اجاری، اجارهای، ملکاجاری
۲. اجره، غله
۳. غلهدار
۴. غلهخیز


فرهنگ فارسی

زمینی که از آن غله بردارند، خانه یادکان که به اجاره بدهند، ملکی که در آمدمرتب داشته باشد
( اسم ) ۱ - زمینی که از آن غله بردارند زمین غله خیز : جهان جای الفنج غل. توست چه بیکارباشی درین مستغل ? (ناصرخسرو ) ۲ - خانه کاروانسرا دکانی که باجاره دهند : و در میان آن کاغذی نهاده بودند هریک را نام دیهی یاغی یا سرایی یا مستغلی یاغلام یا کنیزک یا آب واستر و شتر نوشته ... جمع : مستغلات . توضیح در تداول فارسی غالبا بصیغ. اسم فاعل تلفظ شود.
غله آوردن خواهنده

فرهنگ معین

(مُ تَ غِ لِّ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - زمینی که از آن غله برداشت کنند. ۲ - خانه یا دکانی که اجاره بدهند.

لغت نامه دهخدا

مستغل. [ م ُ ت َ غ ِل ل ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استغلال. غله آوردن خواهنده. || مزدوری گیرنده کسی راو او را بر کشانیدن غله دارنده. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || گیرنده غله از مستغلات. ( اقرب الموارد ). رجوع به استغلال شود.

مستغل. [ م ُ ت َغ َل ل ] ( ع ص ، اِ ) نعت مفعولی و اسم مکان از استغلال.ملک و جایی که غله خیز باشد و غله در آن حاصل گردد. ( ناظم الاطباء ). آنچه از آن غله خیزد. جایی که غله دهد. ج ، مستغلات. ( دهار ) : کاروانسرائی برآورده و دهی مستغل سبک خراج بر کاروانسرای و کاریز وقف کرده. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 549 ). مردمان رعیت را با جنگ کردن چه کار باشد لاجرم شهرتان ویران شد و مستغلی بدین بزرگی از آن من بسوختند. ( تاریخ بیهقی ص 562 ).
جهان جای الفنج غله تو است
چه بیکار باشی در این مستغل.
ناصرخسرو.
درمیان آن کاغذی نهاده بود هر یکی را نام دیهی یا سرای یا مستغلی یا کنیزک یا اسب و استر و شتر نوشته. ( مجمل التواریخ و القصص ). هر ماهی او را یکهزار و دویست دینار از این حظیره غله بحاصل آمده است و اندر شارستان مستغلها داشته است. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 64 ).
افزون ز صد هزار کس اند از تو یافته
باغ و سرای و ضیعت و املاک و مستغل.
سوزنی.
|| مطلق درآمد ملکی خواه از راه محصول زراعی و خواه از راه اجاره : از بازرگانی شنیدم که بسی سراهاست در مصر که در او حجره هاست به رسم مستغل ، یعنی به کرا دادن. ( سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 90 ). و رجوع به استغلال شود.

مستغل . [ م ُ ت َ غ ِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از استغلال . غله آوردن خواهنده . || مزدوری گیرنده کسی راو او را بر کشانیدن غله دارنده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || گیرنده ٔ غله از مستغلات . (اقرب الموارد). رجوع به استغلال شود.


مستغل . [ م ُ ت َغ َل ل ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی و اسم مکان از استغلال .ملک و جایی که غله خیز باشد و غله در آن حاصل گردد. (ناظم الاطباء). آنچه از آن غله خیزد. جایی که غله دهد. ج ، مستغلات . (دهار) : کاروانسرائی برآورده و دهی مستغل سبک خراج بر کاروانسرای و کاریز وقف کرده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 549). مردمان رعیت را با جنگ کردن چه کار باشد لاجرم شهرتان ویران شد و مستغلی بدین بزرگی از آن من بسوختند. (تاریخ بیهقی ص 562).
جهان جای الفنج غله ٔ تو است
چه بیکار باشی در این مستغل .

ناصرخسرو.


درمیان آن کاغذی نهاده بود هر یکی را نام دیهی یا سرای یا مستغلی یا کنیزک یا اسب و استر و شتر نوشته . (مجمل التواریخ و القصص ). هر ماهی او را یکهزار و دویست دینار از این حظیره غله بحاصل آمده است و اندر شارستان مستغلها داشته است . (تاریخ بخارای نرشخی ص 64).
افزون ز صد هزار کس اند از تو یافته
باغ و سرای و ضیعت و املاک و مستغل .

سوزنی .


|| مطلق درآمد ملکی خواه از راه محصول زراعی و خواه از راه اجاره : از بازرگانی شنیدم که بسی سراهاست در مصر که در او حجره هاست به رسم مستغل ، یعنی به کرا دادن . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 90). و رجوع به استغلال شود.

فرهنگ عمید

۱. خانه یا دکان که به اجاره بدهند.
۲. ملکی که درآمد مرتب داشته باشد.
۳. [قدیمی] زمینی که از آن غله بردارند.


کلمات دیگر: