مترادف مستشعر : آگاه، مطلع، دانا، اندیشمند، اندیشناک، ترسان، نگران، بیمناک
مستشعر
مترادف مستشعر : آگاه، مطلع، دانا، اندیشمند، اندیشناک، ترسان، نگران، بیمناک
فارسی به انگلیسی
conscious
مترادف و متضاد
اندیشناک، ترسان، نگران، بیمناک
۱. آگاه، مطلع، دانا، اندیشمند
۲. اندیشناک، ترسان، نگران، بیمناک
آگاه، مطلع، دانا، اندیشمند
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - پوشانند. پیراهن . ۲- بخود باز آینده . ۳- پنهان دارند. ترس وبیم دردل .
لغت نامه دهخدا
مستشعر. [ م ُ ت َ ع ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از استشعار. شعارپوشنده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || پنهان در دل خود ترسنده. ( غیاث ). پنهان دارنده ترس و بیم در دل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به استشعار شود : انتصب منصب آبائه الراشدین و قعد مقعد سلفه من الائمةالمهدیین فصلوات اﷲ علیهم أجمعین مستشعراً من قهر اﷲ تعالی فیما یسرو یعلن. ( تاریخ بیهقی ص 301 ). وزیر پدرش از وی نفور شد و مستشعر و در باطن با اسکندر رومی یکی شد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 55 ). دوم آنک وزیر پدرش رشتین ازاین دارا مستشعر بود و اسکندر را دلیر گردانید. ( فارسنامه ابن البلخی ص 57 ). هرقل برگ ساخت و خروج کرد وشهر براز از اپرویز مستشعر بود و ولایت نگاه داشت و به جنگ رومیان برفت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 104 و 105 ). و همه حشم را مستشعر و نفور می داشت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 107 ). از این اندیشه مستشعر شد و بی آرام گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 227 ). ابوعلی از بیستون بن تیجاسف و مخالصت او مستشعر شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 265 ). ابوالحسین آگاه شد و مستشعر گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 73 ). ملک نوح با وزیر خویش عبداﷲبن غریر مشورت کرد و او بسبب نسبتی که در مقدمه یاد کرده آمدمستشعر و هراسان بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 168 ). پدر خایف و مستشعر که نباید کی در گردابی افتد، یا نهنگی آهنگ او کند. ( سندبادنامه ص 115 ). در آن وقت سلطان از جانب خان ختای مستشعر بود. ( جهانگشای جوینی ).
فرهنگ عمید
۱. آگاه، مطلع.
۲. بیمناک، نگران، مضطرب.
۳. آن که ترس خود را پنهان می کند.
۲. بیمناک، نگران، مضطرب.
۳. آن که ترس خود را پنهان می کند.
کلمات دیگر: