کلمه جو
صفحه اصلی

بی قدر


مترادف بی قدر : بی ارزش، غیرمهم، کم ارزش، کم بها، بی عزت، پست، حقیر، فرومایه، ناقابل

متضاد بی قدر : ارزشمند

برابر پارسی : بی ارزش، خرد

فارسی به انگلیسی

of no value


مترادف و متضاد

بی‌ارزش، غیرمهم، کم‌ارزش، کم‌بها ≠ ارزشمند


بی‌عزت، پست، حقیر، فرومایه، ناقابل


فرهنگ فارسی

( صفت ) بیعزت بی احترام حقیر

لغت نامه دهخدا

بی قدر. [ ق َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + قدر ) بی رتبه و بی عزت. ( آنندراج ). بی عزت. بی رتبت. حقیر و آنکه قدر و مرتبه وی را کسی نشناسد. ( ناظم الاطباء ). بی خطر. حقیر. بی مقدار. ( یادداشت مؤلف ). بی عزت. بی احترام :
هر کس که شاد نیست بقدر و بجاه او
بی قدر باد نزد همه خلق و بی خطر.
فرخی.
مر گوهر باقیمت و با قدر و بهارا
اینها نه سزااندکه بی قدر و بهااند.
ناصرخسرو.
خسیس است و بی قدر بی دین اگر
فریدونش خالست و جمشید عم.
ناصرخسرو.
بی رتبت تو گردون بی قدر چون زمین
با هیبت تو آتش بی تاب چون شرر.
مسعودسعد.
|| بی ارزش. بی بها : اگر شبها همه قدر بودی شب قدر بی قدر بودی. ( گلستان ).
- بی قدر شدن ؛ بی اعتبار شدن. بی ارزش شدن :
چون بوی که از مشک جدا گشت و زر از سنگ
بی قدر شود مشک وشود سنگ مزور.
ناصرخسرو.
اگر آنرا خلافی روا دارم... عهد من در دلها بی قدر شود. ( کلیله و دمنه ).
- بی قدر کردن ؛ بی اعتبار کردن :
پیچند بزر رخنه اشعار مرا
بی قدر مکن بگفت گفتار مرا.
شهید.
- بی قدر و قیمت ؛ بی ارزش و بها :
نشد بی قدر و قیمت سوی مردم
ز بی قدری صدف لؤلوی شهوار.
ناصرخسرو.
رجوع به قدر شود.

فرهنگ عمید

۱. بی ارزش.
۲. بی عزت، بی حرمت.
۳. بی وقار.


کلمات دیگر: