کلمه جو
صفحه اصلی

مسبوق


مترادف مسبوق : آینده، بعدازاین ، آشنا، آگاه، مخبر، مقدم، وارد، واقف

متضاد مسبوق : سابق

برابر پارسی : گذشته، پیشینه دار، پیش شده، آغاز شده

فارسی به انگلیسی

aware, informed, precedented

aware


aware, informed


مترادف و متضاد

aware (صفت)
ملتفت، مطلع، باخبر، اگاه، بااطلاع، مسبوق

informed (صفت)
مطلع، مسبوق

اسم ≠ سابق


آینده، بعدازاین


۱. آینده، بعدازاین ≠ سابق
۲. آشنا، آگاه، مخبر، مقدم، وارد، واقف


فرهنگ فارسی

سابقه شده، باسابقه، گذشته، پیشی گرفته
(اسم ) ۱- کسی یا چیزی که کسی یاچیزی دیگر بر آن پیشی گرفته باشد . یا مسبوق به سابقه . آنچه که قبلا عین یاشبیه آن وقوع یافته باشد. ۳ - کسی که ازپیش درموضوع مانحن فیه دارای اطلاع است :(( فلان ازین کارمسبوق بود. ) )

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - سبقت گرفته ، گذشته . ۲ - آگاه ، مطلع . ، ~ به سابقه آن چه که قبلاً عین یا شبیه آن وقوع یافته باشد.

لغت نامه دهخدا

مسبوق. [ م َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر سبق. رجوع به سبق شود. || آنکه کسی یا چیزی بر او سابق شده باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). پیش شده : نحن قدرنا بینکم الموت و ما نحن بمسبوقین. ( قرآن 60/56 ). علی أن نبدل خیراً منهم و ما نحن بمسبوقین.( قرآن 41/70 ). || گذشته. ( غیاث ) ( آنندراج ). پیش رفته. پیشی گرفته. مقابل سابق. مؤخر. به دنبال درآمده : همی گوید بوالفضل... که این فصل از تاریخ مسبوق است بر آنچه بگذشت در ذکر لیکن در رتبه سابق است. ( تاریخ بیهقی ص 89 ). || از پیش آگاه شده. باخبر و آگاه و مطلع. ( ناظم الاطباء ).
- مسبوق بودن ؛ آگاه و باخبر بودن. ( ناظم الاطباء ).
- مسبوق کردن ؛ آگاه کردن. ( ناظم الاطباء ).
|| نزد فقها، کسی را گویند که رکعت اولی از نماز جماعت را با امام و پیشوا درک نکرده باشد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ) ( از تعریفات جرجانی ).

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ سابق] آن که یا آنچه برآن سبقت گرفته اند، پیشی گرفته شده.
۲. آگاه، مطلع.
۳. دارای سابقه.

پیشنهاد کاربران

دارای سابقه، آگاه ازقبل ، علم داشتن از قبل

مسبوق
از ریشه سبق
به معنی
سبقت گرفته

مستقبل، آینده


کلمات دیگر: