( جهان آزمای ) آزماینده جهان تجربه گیرنده از جهان
جهان ازمای
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
( جهان آزمای ) جهان آزمای. [ ج َ زْ / زِ ] ( نف مرکب ) آزماینده جهان. تجربه گیرنده از جهان. مجرب. جهان دیده. کارآزموده :
از او کارگرتر جهان آزمای
ندیده ست بیننده جانگزای.
جهان هست از این نیکمردان بجای.
سخن را چنین کرد برقعگشای.
از او کارگرتر جهان آزمای
ندیده ست بیننده جانگزای.
نظامی.
همانا که پیش جهان آزمای جهان هست از این نیکمردان بجای.
نظامی.
گزین فیلسوف جهان آزمای سخن را چنین کرد برقعگشای.
نظامی.
کلمات دیگر: