( مصدر ) پی شمردن کسی را. مراقبت اعمال او کردن حساب کاراو را داشتنن : بداد و دهش دل توانگر کیند. از آزادگی بر سر افسر کنید. که فرجام هم روزمان بگذرد زمانه پی ماهی بشمرد. ( شا . لغ. )، ( مصدر ) فدا شدن کسی رابرخی جان او شدن: نه هر کسی پیش میری پیش میرد بدین سختی غمی در پیش گیرد. ( نظامی )
پی شمردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
پی شمردن. [ پ َ / پ ِش ُ ش ِ م ُ دَ ] ( مص مرکب ) پی شمردن کسی را؛ مراقبت اعمال او کردن. حساب عمل و کار او داشتن :
بدادو دهش دل توانگر کنید
از آزادگی برسر افسر کنید
که فرجام هم روزمان بگذرد
زمانه پی ما همی بشمرد.
نه هر کس پیش میری ، بیش میرد
بدین سختی غمی در پیش گیرد.
ماه من خوش میروی کاندر سراپا میرمت.
پیش بمیرد چراغدان ثریا.
بدادو دهش دل توانگر کنید
از آزادگی برسر افسر کنید
که فرجام هم روزمان بگذرد
زمانه پی ما همی بشمرد.
فردوسی.
، پیش مردن. [ م ُ دَ ] ( مص مرکب ) فدا شدن کسی را. قربان او گردیدن. برخی ِ او گشتن. برخی ِ جان او شدن : نه هر کس پیش میری ، بیش میرد
بدین سختی غمی در پیش گیرد.
نظامی.
سرو من خوش میخرامی پیش بالا میرمت ماه من خوش میروی کاندر سراپا میرمت.
سعدی.
برخی جانت شوم که شمع فلک راپیش بمیرد چراغدان ثریا.
سعدی.
پی شمردن . [ پ َ / پ ِش ُ ش ِ م ُ دَ ] (مص مرکب ) پی شمردن کسی را؛ مراقبت اعمال او کردن . حساب عمل و کار او داشتن :
بدادو دهش دل توانگر کنید
از آزادگی برسر افسر کنید
که فرجام هم روزمان بگذرد
زمانه پی ما همی بشمرد.
بدادو دهش دل توانگر کنید
از آزادگی برسر افسر کنید
که فرجام هم روزمان بگذرد
زمانه پی ما همی بشمرد.
فردوسی .
کلمات دیگر: