کلمه جو
صفحه اصلی

پیاز دشتی

فرهنگ فارسی

پیاز موش عنصل

لغت نامه دهخدا

پیاز دشتی. [ زِ دَ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیاز موش. عُنصُل. عُنصَل. عُنصَلاء. عُنصُلاء. ( منتهی الارب ). پیاز صحرائی. بصل الفار. اسقال. ( منتهی الارب ). اسقیل. ( منتهی الارب ). دوائیست که آن را بعربی بصل الفار گویند. اگر موش بخورد بمیرد و از خواص او آن است که اگر گرگ پای بر برگ او بگذارد همینکه بردارد لنگ شده باشد و اگر ساعتی توقف کند البته بیفتد و بمیرد. ( برهان ).


کلمات دیگر: