کلمه جو
صفحه اصلی

ترع

فرهنگ فارسی

ج ترعه بمعنی سبزه زار از شرح نصاب و در کنز اللغات نوشته که ترع بوستانها و درجه ها و این جمع ترعه است که بالضم باشد.

لغت نامه دهخدا

ترع . [ ت َ ] (ع مص ) بازگردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).


ترع. [ ت َ ] ( ع مص ) بازگردانیدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

ترع. [ ت َ رَ ] ( ع مص ) انداختن خود رادر کارهای بزرگ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || پر شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). پر شدن خنور. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). پر شدن ظرف. ( از اقرب الموارد ). پر شدن کوزه یا حوض. ( از المنجد ). || شتافتن به بدی و غضب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). شتافتن به شر. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).

ترع. [ ت َ رَ ]( ع ص ) حوض ترع ، کوز ترع ؛ حوض پرآب. کوزه پرآب. ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

ترع. [ ت َ رِ ] ( ع ص ) شتابنده به بدی و خشم. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پر و مملو. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نعت است از مصدر تَرَع. ( از منتهی الارب ).

ترع. [ ت ُ رِ ] ( ع اِ ) ج ِ تُرْعة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بمعنی سبزه زار ( از شرح نصاب )، و در کنزاللغات نوشته که ترع بوستانها و درجه ها، و این جمع ترعه است که بالضم باشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). رجوع به تُرْعة شود.

ترع . [ ت َ رَ ] (ع مص ) انداختن خود رادر کارهای بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). پر شدن خنور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پر شدن ظرف . (از اقرب الموارد). پر شدن کوزه یا حوض . (از المنجد). || شتافتن به بدی و غضب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شتافتن به شر. (از اقرب الموارد) (از المنجد).


ترع . [ ت َ رَ ](ع ص ) حوض ترع ، کوز ترع ؛ حوض پرآب . کوزه ٔ پرآب . (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


ترع . [ ت َ رِ ] (ع ص ) شتابنده به بدی و خشم . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پر و مملو. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نعت است از مصدر تَرَع . (از منتهی الارب ).


ترع . [ ت ُ رِ ] (ع اِ) ج ِ تُرْعة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بمعنی سبزه زار (از شرح نصاب )، و در کنزاللغات نوشته که ترع بوستانها و درجه ها، و این جمع ترعه است که بالضم باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به تُرْعة شود.



کلمات دیگر: