کلمه جو
صفحه اصلی

طره


مترادف طره : تاب، زلف، کاکل، گیسو، گیس، کرانه، حاشیه، کناره، گوشه، کنگره، باران گیر، جبهه، ناصیه، تازیانه، تارهای حاشیه دستار و جامه

برابر پارسی : دسته مو، زلف، شکنج مو، کاکل

فارسی به انگلیسی

lock of hair, tress


braid, plait, lock of hair, tress

braid, plait


فارسی به عربی

خصلة

فرهنگ اسم ها

اسم: طره (دختر) (عربی)
معنی: موی پیشانی، زلف

مترادف و متضاد

تاب، زلف، کاکل، گیسو، گیس


کرانه، حاشیه، کناره، گوشه


کنگره


باران‌گیر


جبهه، ناصیه


تازیانه


تارهای حاشیه دستار و جامه


۱. تاب، زلف، کاکل، گیسو، گیس
۲. کرانه، حاشیه، کناره، گوشه
۳. کنگره
۴. بارانگیر
۵. جبهه، ناصیه
۶. تازیانه،
۷. تارهای حاشیه دستار و جامه


brink (اسم)
کنار، مرز، لب، حاشیه، طره

end (اسم)
حد، پا، اتمام، سر، عمد، خاتمه، منظور، مقصود، مراد، نوک، طره، راس، پایان، انتها، فرجام، ختم، سرانجام، ختام، عاقبت، آخر، غایت، انقضاء

crest (اسم)
قله، طره، تاج، ستیغ، یال، کلاله، بالاترین درجه، فش

extremity (اسم)
سر، شدت، ته، طره، انتها، غایت، نهایت، حد نهایی

tuft (اسم)
دسته، منگوله، طره، کلاله، ریش بزی، ته ریش، ریشه پارچه

edging (اسم)
لبه، طره، لبه گذاری، سجاف

brim (اسم)
کنار، حاشیه، لبه، طره، ضلع

tress (اسم)
طره

lock of hair (اسم)
طره، جعد موی

ringlet (اسم)
طره، کلاله، جعد موی، حلقه زلف، انگشتری کوچک

فرهنگ فارسی

سازه‌ای آویزان از جنس یخ و برف که براثر وزش باد بر لبه‌های کوهسار شکل می‌گیرد


دهی است از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان : در ۴۵ کیلومتری شمال غربی نطنز و ۱۴ کیلومتری مغرب پل هنجن : کوهستانی و سردسیر : ۷۴٠ تن سکنه . آب از ۹ رشته قنات است . محصول غلات حبوب میوه : شغل اهالی زراعت است .
جبهه، ناصیه، دسته موی تابیده درکنارپیشانی، ریشه دستار، حاشیه، کناره جامه، کناره چیزی
( اسم ) ۱ - کناره چیزی ( جامه وادی جوی ) کرانه گوشه : طره بام . ۲ - موی پیشانی موی صف کرده بر پیشانی . ۳ - نگار جامه علم جامه . ۴ - علاقه دستار و کمر بند . ۵ - کنگره ای که بر سر دیوار از آجر یا کاشی سازند . ۶ - سقفی که از چوب و خشت بر دروازه ها سازند برای محافظت از باران ۷ - تازیانه . یا طره دستار . ریشه و فش و علاقه تارهای بی پود که در دستار برای زینت گذارند .
شهر کوچکی است بافریقیه

فرهنگ معین

(طُ رَّ ) [ ع . ] (اِ. )۱ - کنارة هر چیزی ، حاشیه . ۲ - زلف ، موی پیشانی . ۳ - نقش و نگارجامه . ۴ - حاشیة کتاب .

لغت نامه دهخدا

طرة. [ طُرْ رَ ] (اِخ ) قریه ای است به مصر (جیزة) که در آنجا سمنت تهیه میشود. (المنجد).


طرة. [ طُرْ رَ ] (ع اِ) کرانه ٔ جامه که پرزه ندارد. (منتهی الارب ). || کرانه ٔ وادی . کرانه ٔ جوی . کرانه و طرف هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کنار. (نصاب ). حاشیه : و گوشه ٔ طره ٔ عفتشان به سرانگشت خیانت کسی فرونکشیده . (مقدمه ٔ دیوان حافظ چ قدسی ). و من [ از زبان لباس در مناظره ٔ بین لباس و طعام ]چون طره ٔ خود را افتاده میداشتم و غدر متاع کاسه ٔ خود خواسته میگفتم . (نظام قاری ، دیوان البسه ص 132).
اوصاف طره های عمایم بود همه
هر جا که ذکر طره ٔ طرار میکنم .

نظام قاری (دیوان البسه ص 26).


دارم بسی ز ریشه ٔ پوشی خیالها
یابم ز عقد طره ٔ دستار حالها.

نظام قاری (دیوان البسه ص 38).


عمامه با یقه ٔ در قفا فتاده چه گفت
مراست طره فتاده ترا چه افتاده ست .

نظام قاری (دیوان البسه ص 40).


ای که دستار سمرقندیت افتاده پسند
جانب طره عزیز است فرومگذارش .

نظام قاری (دیوان البسه ص 86).


دستار تو طره و سر و بر داری
وز پر چو کلاه زینت و فر داری .

نظام قاری (دیوان البسه ص 124).


|| موی پیشانی . موی صف کرده بر پیشانی . (منتهی الارب ). طره ٔ جبین .ناصیه . و به معنی زلف و موی پیشانی ، مرادف ناصیه ، وفارسیان بمعنی زلف و کاکل نیز استعمال نمایند، لکن از بعضی اشعار، طره غیر زلف استعمال میشود. ملا طغرا بمعنی دوم آورده :
کم ز دل شانه نیست طره ٔ باد صبا
طره چو گردید جمع، زلف پریشان خوش است .
ظهوری بمعنی اول گفته :
نگردد شب سفید از شرمساری
ز مشکین طره ای روزم سیاه است .
و له :
ساقی بگسست طره ٔ خویش
گو توبه ٔ ما مکن فراموش .
و طرار و شوریده از صفات اوست . (آنندراج ). زلف پیچیده شده . گیسوی بسته ٔ آراسته :
به تیغ طره ببرد ز پنجه ٔ خاتون
به گرز پست کند تاج بر سر چیپال .

منجیک .


تا غمزه ٔ رعنای تو با ما چه کند
تا طره ٔ طرار تو با ما چه کند.

؟ (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


بر سر بیرق بلاف پرچم گوید منم
طره ٔ خاتون صبح ، بر تتق روزگار.
عمادی عزیزی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).
طره ٔ مشکین و جعد عنبرینش هر زمان
سینه و رخسار من در مشک و در عنبر گرفت .

مسعودسعد.


به چهره راحت روحی به طره دزد دلی
به قهر حنظل نابی به هر دو لب شکری .

سوزنی .


تا شحنه ٔ انصاف تو در کار جهان است
از باد پریشان نشود طره ٔ دیلم .

سیف اسفرنگ .


در هم شکسته بسته تر از موی زنگیئیم
در صورت ارچه طُره ٔ دیلم گشاده ایم .

سیف اسفرنگ .


دل من ابن یمین رفت در آن طره و گفت
در بلا بهتر از آن است که در بیم بلا.

ابن یمین .


حال دولت اقبالش چون زلف خوبان و طره ٔ دلبران آشفته و پریشان گشت . (از مطلع السعدین از کاترمر).
با سر طرّه ٔ دلبند تو بازی نتوان
مرگ جان است بدو دست درازی نتوان .

دهخدا.


|| نگار جامه . (منتهی الارب ). عَلَم جامه .(منتخب اللغات ): عرقة؛ طره . (منتهی الارب ). || شاشوله و علاقه ٔ دستار و کمربند. (برهان ). علاقه ٔمقیش . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). ریشه در جامه . || توشه دان . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || مقنع. (منتهی الارب ). پوشش سر. ج ، طرات . || پاره ای ابر دراز که از افق نمودار گردد. (منتهی الارب ). || بریدگی است در مقدم پیشانی دختر مانند نشان زیر تاج و گاهی آن را از رامک که بوی خوش است میسازند. (منتهی الارب ). طرور. رجوع به همین لغت شود. || پنجه . (برهان ). ج ، طرار،طرر. || کنگره ای که بر سر دیوار از آجر یا کاشی سازند. کنگره های سر بنا. || سقفی که از چوب و خشت بر دروازه ها سازند و آن را باران گیر و به هند چهجا نامند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). در آنندراج ذیل عنوان «طره ٔ ایوان و طره ٔ دالان » آورده : چیزی از سنگ یا چوب که بر سر و روی عمارتها سازند برای محافظت باران و آن را به تازی منطقه گویند و در فارسی باران گریز و در عرف هند جهجه خوانند و بدین معنی تنها طرة نیز گذشت . تأثیر گوید :
چشم او با طاق ابرو لیلی ایوان او
طره ٔ ایوان لیلی جرگه ٔ مژگان او.
و نیز تأثیر گوید :
چشمش از مژگان چو لیلی در سیه چادر عیان
طره ٔ ایوان لیلی دلنشین زابروی اوست .
شفیع اثردر صفت عمارت :
ز بس خون کرده در دل طره ٔ او چرخ مینا را
نماید عقد پروین در نظر چون پنجه ٔ مرجان .
میرزا صائب در صفت قصر شاه عباس :
طره اش مال پریزاد است کز فرمان حق
سایه گسترده ست بر فرق سلیمان جهان .
و بعضی گویند: چیزی که بالای ایوان بر چشمه های ایوان سازند. و آن را در عرف هند مندیر خوانند. (آنندراج ).
- طره ٔ باز ؛ طره ای که بالای تماغه ٔ باز بندند. (آنندراج ).
- طره ٔ بام ؛ کنار بام :
هر پاسبان که طره ٔ بام زمانه داشت
چون طره سر بریده شد از زخم خنجرش .

؟


صاحب آنندراج در معنی طره ٔ بام و طره ٔ کوی آورده : عبارت از طره ٔ ایوان که گذشت :
کشیدند بر طره ٔ کوی و بام
شقایق نمطهای فیروزه فام .

نظامی (از آنندراج ).


- طره پریشان ؛ از اسماء محبوب است . حضرت شیخ (سعدی ) :
نازم آشفتگی عشق که خوش می آید
بخت شوریده سرم طره پریشانی را.

(از آنندراج ).


- طره پوش ؛ آنکه طرّه دارد :
سراسر ز مشک سیه طرّه پوش
هم از طبع گوینده و هم خموش .

اسدی (گرشاسبنامه ص 359).


- طره ٔ دستار ؛ مرغوله . (برهان ). و صاحب آنندراج آرد: طره ٔ دستار؛ ریشه ، و فش و علاقه دنبوقه و شمله ٔ آن یعنی تارهای بی پود پایان او که زینت را گذارند. (آنندراج ). در معنی طره ٔ طلا و طره ٔ مقیش گوید: تارهای مقیش با بادله که با هم جمع کرده بر دستار گذارند، طره ٔ دستار هم گویند و بدون لفظ دستار یا سریا آنچه بدان معنی بود استعمال آن نیست ، چنانچه در این شعر سراج المحققین محل تأمل است :
بهر مزید جاه همه داغ حسرت است
طاوس وار هرکه ببینی تو طرّه دار.
میرزا صادق گویا برادرزاده ٔ میر ابوالمعالی گوید :
جائی که ترک سر قدم اولین بود
غفلت نگر که طره به دستار میزند.
سر فرودآرد اگر حسن تو مشاطه ٔ صبح
طرّه از مهر زند گوشه ٔ دستار ترا.

خالص .


هر گل داغی کز آشوب جنون بر سر شکفت
طرّه داری شد بلند از گوشه ٔ دستار ما.

میر الهی همدانی .


مرا از طرّه ٔ دستار روشن گشت این معنی
که در دنباله میباشد گشاد بستگیها را.

محسن تأثیر.


با خودآرایان بسر بردن جنون می آورد
طرّه ٔ دستار اینجا ناز کاکل میکند.

صائب (از آنندراج ).


و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 168 شود.

طرة. [ طَرْ رَ ] (ع اِ) تهیگاه . || (مص ) آبستن کردن گشن ماده را به یک آمیزش . (منتهی الارب ).


طرة. [ طُرْ رَ ] (اِخ ) شهری است به افریقیه . (منتهی الارب ). شهر کوچکی به افریقیه . (معجم البلدان ج 6 ص 46). صاحب منتهی الارب لفظ «طرة» را که نام شهر است بفتح طاء آورده ولی صاحب معجم البلدان بضم طاء قید کرده و حتی گفته است «بلفظ طُرّةالثوب ».


( طرة ) طرة. [ طَرْ رَ ] ( ع اِ ) تهیگاه. || ( مص ) آبستن کردن گشن ماده را به یک آمیزش. ( منتهی الارب ).

طرة. [ طُرْ رَ ] ( ع اِ ) کرانه جامه که پرزه ندارد. ( منتهی الارب ). || کرانه وادی. کرانه جوی. کرانه و طرف هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کنار. ( نصاب ). حاشیه : و گوشه طره عفتشان به سرانگشت خیانت کسی فرونکشیده. ( مقدمه دیوان حافظ چ قدسی ). و من [ از زبان لباس در مناظره بین لباس و طعام ]چون طره خود را افتاده میداشتم و غدر متاع کاسه خود خواسته میگفتم. ( نظام قاری ، دیوان البسه ص 132 ).
اوصاف طره های عمایم بود همه
هر جا که ذکر طره طرار میکنم.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 26 ).
دارم بسی ز ریشه پوشی خیالها
یابم ز عقد طره دستار حالها.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 38 ).
عمامه با یقه در قفا فتاده چه گفت
مراست طره فتاده ترا چه افتاده ست.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 40 ).
ای که دستار سمرقندیت افتاده پسند
جانب طره عزیز است فرومگذارش.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 86 ).
دستار تو طره و سر و بر داری
وز پر چو کلاه زینت و فر داری.
نظام قاری ( دیوان البسه ص 124 ).
|| موی پیشانی. موی صف کرده بر پیشانی. ( منتهی الارب ). طره جبین.ناصیه. و به معنی زلف و موی پیشانی ، مرادف ناصیه ، وفارسیان بمعنی زلف و کاکل نیز استعمال نمایند، لکن از بعضی اشعار، طره غیر زلف استعمال میشود. ملا طغرا بمعنی دوم آورده :
کم ز دل شانه نیست طره باد صبا
طره چو گردید جمع، زلف پریشان خوش است.
ظهوری بمعنی اول گفته :
نگردد شب سفید از شرمساری
ز مشکین طره ای روزم سیاه است.
و له :
ساقی بگسست طره خویش
گو توبه ما مکن فراموش.
و طرار و شوریده از صفات اوست. ( آنندراج ). زلف پیچیده شده. گیسوی بسته آراسته :
به تیغ طره ببرد ز پنجه خاتون
به گرز پست کند تاج بر سر چیپال.
منجیک.
تا غمزه رعنای تو با ما چه کند
تا طره طرار تو با ما چه کند.
؟ ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
بر سر بیرق بلاف پرچم گوید منم
طره خاتون صبح ، بر تتق روزگار.
عمادی عزیزی ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
طره مشکین و جعد عنبرینش هر زمان

طره . [ طَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان برزرود بخش نطنز شهرستان کاشان در 35هزارگزی شمال باختر نطنز و 14هزارگزی باختر پل هنجن . کوهستانی و سردسیر. با 740 تن سکنه . آب آن از 9 رشته قنات است . محصول آنجا غلات و حبوبات و میوه جات و شغل اهالی زراعت و عده ای برای تأمین معاش برای کارگری به طهران میروند. 3 مزرعه دارد. راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


فرهنگ عمید

۱. دستۀ موی تابیده در کنار پیشانی.
۲. [قدیمی] ریشۀ دستار.
۳. [قدیمی] حاشیه و کنارۀ جامه.
۴. [قدیمی، مجاز] کنارۀ چیزی.

دانشنامه عمومی

طُرّه یا تیر سرکش یا تیر کنسول در ساختمان سازی و هواپیماسازی به تیر یا عضو افقی گفته می شود که یک سرش بر پایه متکی و سر دیگرش از بدنهٔ بنا بیرون نشسته است.
برای انجام محاسبه برای طره فرمول استونی از فرمول های مهم است: δ = 3 σ ( 1 − ν ) E ( L t ) 2 {\displaystyle \delta ={\frac {3\sigma \left(1-\nu \right)}{E}}\left({\frac {L}{t}}\right)^{2}}

دانشنامه آزاد فارسی

طُرِّه
نقش لچک ها در قالی، گاهی به هم می پیوندد که به نقش به هم پیوستۀ آن ها طره می گویند. طره اگر از دو لچک کنار هم تشکیل شود نیم طره، و چنانچه از چهار لچک به هم پیوسته حاصل شود، طرۀ کامل را تشکیل می دهد.

طره (معماری). طُرِّه (معماری)
طُرِّه
در معماری، هر نوع عنصر حجمی، سطحی، یا خطی، که از یک طرف به تکیه گاه متصل، و طرف دیگر آن آزاد باشد. طرّه، پیش آمدگی سقف یا تیر یا لبۀ دیوار به طرف بیرون، و تیر یا سازه ای است که به تکیه گاهی در یک سوی خود متکی باشد. «شُرْفه» یا آجرهای پیش آمدۀ لبۀ بام، و نیز اتاقک های پیش نشستۀ طبقات بالایی، همچنین پیش آمدگی سقف های چوبی در سَتاوَندهای معماری صفوی (ازجمله سَتاوَند چهل ستون اصفهان) از اقسام طرّه اند.

فرهنگستان زبان و ادب

{cornice} [علوم جَوّ] سازه ای آویزان از جنس یخ و برف که براثر وزش باد بر لبه های کوهسار شکل می گیرد

واژه نامه بختیاریکا

( طُره ) ترنه

پیشنهاد کاربران

مجاز از زلف است معنای حقیقی طره مویی است که بر پیشانی می افتد

موی مُجَعَد
آن طره که هر جعدش صد نافه چین ارزد
خوش بود اگر بودی بوییش ز خوش خویی
حافظ

طرّه -
کناره ی هر چیزی، حاشیه، گوشه - زلف، گیسو، دسته موی پیشانی - نقش و نگار لباس - کنگره ای که بر سر دیوار از آجر یا کاشی سازند برای محافظت در برابر باران، بارانگیر!

آویزه, کناره

مو

طُره
مترادف طره : انباشته ، پرپُشت، خرمن
اى سلسله مو دستی بر طره پر خم زن
یک سلسله مو بگشا ، صد سلسله برهم زن.

پیچش مو


کلمات دیگر: