کلمه جو
صفحه اصلی

طریق


مترادف طریق : جاده، راه، سبیل، سلک، صراط، گذرگاه، ممر، معبر، روش، طور، گونه، متد، منوال، نحو، وجه، مذهب، مسلک، نحله، پیشه، حرفه، کار، عادت، خو، نغمه، سرود، سبک، طرز، قاعده، قانون، هنجار

برابر پارسی : روش، روند، روال، راه، شیوه

فارسی به انگلیسی

way, road, channel


channel, means, path, sort, way, road, wise

channel, means, path, sort, way, wise


فارسی به عربی

طریق

عربی به فارسی

کوچه , راه باريک , گلو , ناي , راه دريايي , مسير که باخط کشي مشخص ميشود , خط سير هوايي , کوچه ساختن , منشعب کردن , ميسر , بجاده , راه , معبر , طريق , خيابان , راه اهن , سواره رو , وسط خيابان , زمين جاده , مسير چيزيرا تعيين کردن , خط سير , جاده , مسير , جريان معمولي , راه عبور , شارع عام , شاهراه , سبک (سابک) , طرز , طريقه


مترادف و متضاد

جاده، راه، سبیل، سلک، صراط، گذرگاه، ممر، معبر


روش، طور، گونه، متد، منوال، نحو، وجه


مذهب، مسلک، نحله


پیشه، حرفه، کار


عادت، خو


راه، نغمه، سرود


سبک، طرز


قاعده، قانون، هنجار


way (اسم)
راه، عنوان، سیاق، سمت، خط، سبک، جاده، رسم، مسیر، روش، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، نحو

road (اسم)
راه، خیابان، خط، جاده، مسیر، طریق، راه اهن

path (اسم)
راه، جاده، مسیر، طریقه، طریق، مسلک، باریک راه، جاده مال رو

manner (اسم)
راه، رفتار، طرز عمل، عنوان، قسم، سیاق، فن، نوع، سبک، چگونگی، تربیت، ادب، روش، رسوم، طرز، طریقه، طریق، سان، طور، مسلک، سلیقه

mode (اسم)
طرز عمل، فن، مقام، سبک، رسم، وجه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، طور

method (اسم)
راه، عنوان، سیاق، نوع، سبک، رسم، رویه، روش، شیوه، طرز، اسلوب، طریقه، طریق، روند، متد، طور، مسلک، نحو، منوال

fashion (اسم)
عنوان، سبک، روش، طرز، اسلوب، طریقه، طریق

modus (اسم)
طرز، طریقه، طریق

۱. جاده، راه، سبیل، سلک، صراط، گذرگاه، ممر، معبر
۲. روش، طور، گونه، متد، منوال، نحو، وجه
۳. مذهب، مسلک، نحله
۴. پیشه، حرفه، کار
۵. عادت، خو
۶. راه، نغمه، سرود
۷. سبک، طرز
۸. قاعده، قانون، هنجار


فرهنگ فارسی

راه، سبیل
۱ - راه سبیل . ۲ - روش طریقه رسم ۳ - مسلک مذهب . ۴ - حال حالت . ۵ - عادت خو . ۶ - پیشه حرفه کار . ۷ - شکلی از اشکال شانزده گانه که در آن فقط نقطه هاست . ۸ - وسیله ایست که با نظر صحیح در آن بتوان به مطلوب رسید . اگر مطلوب تصور باشد طریق آن را معرف گویند و اگر تصدیق باشد آن را دلیل خوانند . ۹ - بر دو گونه است : الف - طریق عام یا نافذ راه و جاده ای که به گروه خاص مربوط نباشد . ب - طریق خاص یا غیر نافذ راه مشترک بین مردمی که در اطراف آن خانه ها و حجره ها بنا کرده اند راهاختصاصی . ۱٠ - مراسم خدای تعالی و احکام تکلیفی شرعی که در آنها رخصت راه نیابد جمع : طرق اطرقه .
نیک خاموش . یا کروان نر که چوبینه باشد . به عربی کروان نر را نامند .

فرهنگ معین

(طَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - راه . ۲ - شیوه ، روش . ۳ - آئین ، مسلک . ۴ - حال ، حالت . ۵ - عادت ، خو. ۶ - پیشه ، شغل .

لغت نامه دهخدا

طریق. [ طَ ] ( ع اِ ) راه. ج ، اَطْرُق ، طُرُق ، طُرْق ، اَطْرِقاء، اَطْرِقَة. جج ، طُرُقات. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سبیل. صراط. رَوِش. وجه. نحو. مبقرة. بوری. بوریّة. باری. باریة. باریاء. بوریاء. صاحب غیاث اللغات و آنندراج آرند: طریق مأخوذ است از طرق بمعنی کوفتن ، چون پای روندگان راه را میکوبد، لهذا راه را طریق گفتند - انتهی. و با لفظ سپردن و گرفتن مستعمل است :
فلک چون بیابان دمد چون مسافر
منازل منازل ، مجره طریق.
منوچهری.
نه خیره گردد چشم من از شب تاری
نه سست گردد پای من از طریق دراز.
مسعودسعد.
علاجی در وهم راه نیابد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلاً ایمنی کلی حاصل تواند آمد، چنانکه طریق مراجعت آن بسته ماند. ( کلیله و دمنه ). بدو [ به مرجع ] باید پیوست... آنگاه... انابت مفید نباشد، نه راه بازگشتن مهیا... و نه طریق توبت آسان. ( کلیله و دمنه ). می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... و افعال ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته... و راه راست بسته و طریق ضلالت گشاده. ( کلیله و دمنه ).
گردباد از من طریق بادپیمائی گرفت
وحشت ازمجنون ما آهوی صحرائی گرفت.
صائب ( از آنندراج ).
بسپرده طریق پیشوائی
شایان چو پدر به مقتدائی.
درویش واله هروی ( از آنندراج ).
و رجوع به شعوری ج 2 ص 164 شود. || مسلک. مذهب. روش دینی :
زین کور و کر لشکر بیزاری
گر بر طریق حیدر کراری.
ناصرخسرو.
هرکه بوی داروی من یابد از تو بی گمان
گویدت تو بر طریق ناصر دین خسروی.
ناصرخسرو.
وآن کو نه بر این طریق باشد
او کافر و رافضی است بی دین.
ناصرخسرو.
گر ندانی که این مثل بر کیست
بروی بر طریق ملعون پیل.
ناصرخسرو.
چند پرسی بر طریق کیستی
بر طریق وملت پیغمبرم.
ناصرخسرو.
پس به طریق تو خدای جهان
بیشک در ماش و جو و لوبیاست.
ناصرخسرو.
چنین گفتند رو بشناس خود را
طریق کفر و دین و نیک و بد را.
ناصرخسرو.
طریق برهمنان دیده ای که چون باشد
زنان و مردان خوش روزگار از آتش و آب.
مسعودسعد.
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق.

طریق . [ طَ ] (ع اِ) راه . ج ، اَطْرُق ، طُرُق ، طُرْق ، اَطْرِقاء، اَطْرِقَة. جج ، طُرُقات . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سبیل . صراط. رَوِش . وجه . نحو. مبقرة. بوری . بوریّة. باری . باریة. باریاء. بوریاء. صاحب غیاث اللغات و آنندراج آرند: طریق مأخوذ است از طرق بمعنی کوفتن ، چون پای روندگان راه را میکوبد، لهذا راه را طریق گفتند - انتهی . و با لفظ سپردن و گرفتن مستعمل است :
فلک چون بیابان دمد چون مسافر
منازل منازل ، مجره طریق .

منوچهری .


نه خیره گردد چشم من از شب تاری
نه سست گردد پای من از طریق دراز.

مسعودسعد.


علاجی در وهم راه نیابد که موجب صحت اصلی تواند بود و بدان از یک علت مثلاً ایمنی کلی حاصل تواند آمد، چنانکه طریق مراجعت آن بسته ماند. (کلیله و دمنه ). بدو [ به مرجع ] باید پیوست ... آنگاه ... انابت مفید نباشد، نه راه بازگشتن مهیا... و نه طریق توبت آسان . (کلیله و دمنه ). می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد... و افعال ستوده و اقوال پسندیده مدروس گشته ... و راه راست بسته و طریق ضلالت گشاده . (کلیله و دمنه ).
گردباد از من طریق بادپیمائی گرفت
وحشت ازمجنون ما آهوی صحرائی گرفت .

صائب (از آنندراج ).


بسپرده طریق پیشوائی
شایان چو پدر به مقتدائی .

درویش واله هروی (از آنندراج ).


و رجوع به شعوری ج 2 ص 164 شود. || مسلک . مذهب . روش دینی :
زین کور و کر لشکر بیزاری
گر بر طریق حیدر کراری .

ناصرخسرو.


هرکه بوی داروی من یابد از تو بی گمان
گویدت تو بر طریق ناصر دین خسروی .

ناصرخسرو.


وآن کو نه بر این طریق باشد
او کافر و رافضی است بی دین .

ناصرخسرو.


گر ندانی که این مثل بر کیست
بروی بر طریق ملعون پیل .

ناصرخسرو.


چند پرسی بر طریق کیستی
بر طریق وملت پیغمبرم .

ناصرخسرو.


پس به طریق تو خدای جهان
بیشک در ماش و جو و لوبیاست .

ناصرخسرو.


چنین گفتند رو بشناس خود را
طریق کفر و دین و نیک و بد را.

ناصرخسرو.


طریق برهمنان دیده ای که چون باشد
زنان و مردان خوش روزگار از آتش و آب .

مسعودسعد.


صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق
نیست فردا گفتن از شرط طریق .

مولوی .


|| روش . شیوه . رسم . طرز. اسلوب . نمط. هنجار. وجه . نحوه :
می گیر و عطا بخش و نکو گوی و نکو خواه
این است کریمی و طریق ادب این است .

منوچهری .


آنچه مثال وی نگاه داشتند و آنچه بر طریق استبداد رفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 202). تا سنت پیغمبر بجای آورده باشیم و طریقی که پدران ما بر آن رفته اند نگاه داشته آید.(تاریخ بیهقی چ ادیب ). ملاقات کن نبشته را به آن طریقی که تعظیم کنی آن را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314). و روبرو میشود با واقعه ای به آن طریق که رضا به قضا میدهد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308).
چنین طریق ز شاهان که را بود که تراست
به حلم و عفو درنگ و به جنگ و جود شتاب .

مسعودسعد.


تازه در خسروی به حل و به عقد
صد طریق ستوده بنهادی .

مسعودسعد.


طریق دست آمدن چه باشد؟ (کلیله و دمنه ). و فرضیت مجاهدت هم از روی شرع و هم از طریق خرد ثابت گشت . (کلیله و دمنه ). یکی از ایشان قاضیی که در امضای احکام شرع از طریق دیانت و قضیت امانت نگذرد. (کلیله و دمنه ). و نوبت جهانداری هم از وجه ارث و هم از طریق اکتساب بدو رسانده . (کلیله و دمنه ). به چه طریق قدم در این مهم خواهی نهاد؟ (کلیله و دمنه ). طریق آن است که به حیلت در پی کار او ایستیم . (کلیله و دمنه ). لکن هرچه بدین فضایل متحلی باشد، اگر در همه ابواب رضای او جسته آید،... از طریق کرم و خرد دور نیفتد. (کلیله و دمنه ). چه اگر از این طریق عدول افتد، هر روز مکروهی یابد. (کلیله و دمنه ). بعضی به طریق ارث دست در شاخی ضعیف زده . (کلیله و دمنه ). چندانکه بدو [ گاو ]رسیدم ، سخن به طریق اکفاء میگفتم . (کلیله و دمنه ). و احداث متعلمان به طریق تحصیل علم و موعظت نگرند. (کلیله و دمنه ). طریق آن است که این مرهم هم از ایشان طلبی و این عذر هم از درگاه ایشان خواهی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی خطی ص 100). طریق آن است که از این مقام برخیزی و به جانب دیگر تحویل کنی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی خطی ص 41). اگر چنانک اتفاقاً ظفر و نصرت که مرا افتاده ترا افتادی و من در دست تو اسیر گشتمی با من چه طریق خواستی سپردن . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 174). گفتا طریق چیست ؟ گفتم برای نزهت ناظران و فسحت حاضران ، کتاب گلستانی بشاید تصنیف کردن . (سعدی ).
غضبی کز طریق دانش خاست
عقل و دین عذر آن تواند خواست .

اوحدی .


|| حال . حالت . || عادت . خو. دأب . || پیشه . کار. حرفه :
انجم گردون شمردن کی طریق اعور است .

امیر علیشیر نوائی .


|| خجل . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || دراصطلاح رمل ، شکلی از اشکال شانزده گانه ٔ رمل است . (غیاث اللغات ). و نزد اهل رمل شکلی است که در آن فقط نقطه هاست بدینسان :
.... (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || در نزد فقیهان بر دو گونه است : طریق عام و آن را نافذ هم نامند و طریق خاص که آن را نیز بهمین نام و هم بنام طریق غیرنافذ خوانند. و ذیل لفظ سکه در این باره گفتگو شد. || در نزد اهل قرائت قسمی از احوال اسناد است . رجوع به اسناد شود. || در نزد شاعران ، مرادف طرز و سبک است . رجوع به طرز شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ) _(: k05l)_
بر آن طریق بنا کردم این قصیده که گفت
سخن که نظم دهند آن درست باید و راست .

مسعودسعد.


هست طریق غریب اینکه من آورده ام
اهل سخن را سزد گفته ٔ من پیشوا.

خاقانی .


|| در نزد متکلمان و دانشمندان علم اصول ، طریق وسیله ای است که با نظر صحیح در آن بتوان به مطلوب رسید، اگر مطلوب تصور باشد طریق آن را معرف گویندو اگر تصدیق باشد طریق آن را دلیل خوانند. علت اینکه «امکان رسیدن » در تعریف قید شده بدان سبب است که با عدم توصل یا رسیدن طریق تحقق نمی پذیرد و بهمین سبب فقط امکان توصل در نظر گرفته شده است . و قید «نظر صحیح » در تعریف از این رو است که نظر فاسد مطلوب را ایجاب نمیکند و ممکن نیست بوسیله ٔ آن به مطلوب رسید زیرا در ماهیت آن وسیله ای برای رسیدن به مطلوب نیست وتعریف مزبور در لفظ «دلیل » نیز توضیح داده شد. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || در نزد اهل حقیقت «تصوف » عبارت از مراسم خدای تعالی و احکام تکلیفی مشروعی است که در آنها رخصت راه نیابد زیرا جستجوی رخصت ها سبب پدید آمدن طبیعتی میشود که مقتضی وقفه و فترت در طریق است . در جرجانی چنین است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ج ِ طریقة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به طریقت و طریقة شود.

طریق . [ طِرْ ری ] (ع ص ) نیک خاموش . || (اِ) کروان نر که چوبینه باشد. (منتهی الارب ).به عربی کروان نر را نامند. (فهرست مخزن الادویه ).


طریق . [ طُ رَ ] (ع اِ) نخله ای است حجازی . (منتهی الارب ). نخلة حجازیة. (اقرب الموارد). اُطیرق مثله . (منتهی الارب ). نوعی نخل حجاز.


فرهنگ عمید

١. راه، مسیر.
٢. روش، طریقه، رسم.
٣. مسلک، مذهب.

دانشنامه آزاد فارسی

طریق (موسیقی)
از اصطلاحات قدیم موسیقی ایران پس از اسلام و به معنای راه، مقام، و پرده. عبدالقادر مراغی در کتاب جامع الالحان آورده است: «... و شش طریقه است که ضرب آن ها از رَمَل است ... و هشت طریقه است که ضرب آن از هَزَج است ... و از این طرایق هشت طریقه در مطلق (دست باز) عود است و دَه طریقه در مُخَّمَس آن...». طریق نوروز به مقام یا پردۀ نوروز اطلاق می شود.

فرهنگ فارسی ساره

راه، روش


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی طَرِیقَ: راه
معنی أَثَاماً: سزا-مجازات - کیفر سخت
معنی أَثْخَنتُمُوهُمْ: بسیار آنها را کشتید- برآنها غلبه کردید - آنان را از قدرت و توان انداختید (کلمه اثخان به معنای بسیار کشتن ، و غلبه و قهر بر دشمن است . کلمه ثِخَن به معنی غلظت و بی رحمی است و اثخان کسی به معنی بازداشتن و مانع حرکت وجنبش او شدن است مثلاً با کشتن او . د...
معنی أَثَرِ: اثر-جای پا
معنی أَثَرْنَ: زیر ورو کردند-برپا نمودند
معنی أَثَرِی: در پی من
معنی أَثْقَالاًَ: بارهای سنگین
معنی أَثْقَالَکُمْ: بارهای سنگینتان
معنی أَثْقَالَهَا: بارهای سنگینش
معنی أَثْقَالَهُمْ: بارهای سنگینشان
معنی أَثْقَلَت: آن زن سنگین شد
معنی أَثْلٍ: نام گیاهی بی میوه(طرفاء)
معنی أَثُمَّ: آیا بعد از
معنی أَثْمَرَ: میوه داد
ریشه کلمه:
طرق (۱۱ بار)

کوبیدن. مثل کوبیدن آهن و در زدن. در اقرب آمده: «طَرَقَهُ طَرْقاً: ضَرَبَهُ بَالْمِطْرَقَةِ - طَرَقَ الْبابَ: قَرَعَهُ». راه را از آن طریق گویند که رهگذران آن را با پا می‏کوبند. . یعنی بندگان مرا شبانه راه ببر و برای آنها راه خشکی در دریا بجوی. طریق به معنی راه حق و دین نیز به کار می‏رود نحو و آن مذکر و مؤنّث هر دو به کار می‏رود. طریقه: به معنی و حالت و غیره است . و اگر جنّ و انس در طریقه حق پایدار می‏بودند با آب فراوان آبشان می‏دادیم ظاهراً مراد آن است که آن‏ها را در دنیا وسعت و راحتی می‏دادیم مثل . * . امثل به معنی افضل است گوئی مراد از طریقه رأی از دیگران برتر است می‏گوید درنگ نکردید مگر یک روز. ایضاً آیه . یعنی موسی و هارون می‏خواهند طریقه و راه و روش بهتر شما را از بین ببرند. مثل مؤنّث امثل به معنی افضل است.

واژه نامه بختیاریکا

رَو رِوشت

جدول کلمات

مسیر

پیشنهاد کاربران

باز کرد

بهترین جایگزینی " راه _ روش" هستند.

از این طریق وارد شو/ از این راه وارد شو
با این طریقه شاداب شو/با این روش شاداب شو

جاده، راه، سبیل، سلک، صراط، گذرگاه، ممر، معبر، روش، طور، گونه، متد، منوال، نحو، وجه، مذهب، مسلک، نحله، پیشه، حرفه، کار، عادت، خو، نغمه، سرود، سبک، طرز، قاعده، قانون، هنجار

طریق : [اصطلاح موسیقی ] به معنی راه و آهنگ است.

راه و روش در زبان ملکی گالی بشکرد

نهج

راه یا مسیر

این گونه

مسیر ، راه


کلمات دیگر: