کلمه جو
صفحه اصلی

طعم


مترادف طعم : چاشنی، مزه، چشایی، چشش، ذائقه، مذاق

برابر پارسی : مزه

فارسی به انگلیسی

flavor, relish, savor, savour, smack, taste, flavour

flavour


flavor, relish, savor, savour, smack, taste


فارسی به عربی

ذوق , رائحة , صفعة , مذاق , نکهة

عربی به فارسی

طعمه دادن , خوراک دادن , طعمه رابه قلا ب ماهيگيري بستن , دانه , چينه , مايه تطميع , دانه ء دام , مزه , رغبت , ميل , خوشمزه کردن


مترادف و متضاد

۱. چاشنی، مزه
۲. چشایی، چشش،
۳. ذائقه، مذاق،


taste (اسم)
سررشته، مزمزه، طعم، مزه، ذوق، سلیقه، چشایی، طعم و مزه چشی، چشاپی

smack (اسم)
ضربت، ماچ، طعم، مزه، صدای سیلی یا شلاق، چشیدن مختصر

savor (اسم)
بو، طعم، مزه، حس ذائقه

relish (اسم)
میل، اشتها، خوش مزگی، چاشنی، طعم، مزه، خوش طعمی، ذوق، رغبت، مقدار کم، ذائقه

odor (اسم)
عطر، رایحه، بو، شهرت، طعم، عطر و بوی

flavor (اسم)
خوشبویی، خوش مزگی، چاشنی، طعم، مزه، مزه وبو، خوش طعمی

gusto (اسم)
لذت، درک، احساس، طعم، مزه، ذوق

palate (اسم)
کام، طعم، ذائقه، سقف دهان، سق

چاشنی، مزه


چشایی، چشش


ذائقه، مذاق


فرهنگ فارسی

مزه، آنچه که ازچشیدن یانوشیدن چیزی احساس شود، جمع طعمه
۱ - خوردنی خوراک غذا جمع : طعم . ۲ - تیولی که از محل خالصه های دیوان می دادند ( دوره سلجوقیان ) .
جمع طعمه

فرهنگ معین

(طَ عْ ) [ ع . ] (اِ. ) مزه . ج . طعوم .

لغت نامه دهخدا

طعم. [ طَ ] ( ع اِ ) شیرینی و تلخی و آنچه مابین آنهاست و ترشی و نمکینی در خوردنی و نوشیدنی. ج ، طُعوم. مزه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). چشش. یقال : لیس له طعم ٌ و ما هو بذی طعم. ( منتهی الارب ). لذت. ( غیاث اللغات ). آنچه حیوان یابد بوسیله ظاهر روی زبان و اطراف آن به قوه ذائقه ، از شیرینی و تلخی و شوری و ترشی و گسی و تیزی و دِبشی و میخوشی و ملسی و جز آن. شیخ الرئیس در قانون گوید طعوم اگر بیمزگی یعنی تفه را به حساب نیاوریم هشت است ، و آن : حلاوت است ( شیرینی ) و مرارت ( تلخی ) و حرافت ( تیزی ) و ملوحت ( شوری ) و حموضت ( ترشی ) و عفوصت ( گسی ) و قبض و دسومت ( چربی ). طعوم را نُه شمرده اند: شیرینی ، ترشی ، شوری ، تیزی ، تلخی ، دسومت ، عفوصت ، قبض ، تفاهت. و رجوع به طعوم شود. ( از اساس ). و صاحب بحر الجواهر آرد:طعم چیزی است که حس ذوق بر آن حکم کند و بر نُه گونه است : چربی ، شیرینی ، تلخی ، شوری ، تیزی ، ترشی ، دبشی ،گسی و بیمزگی ( تفه ). ( از بحر الجواهر ) :
به طعم شکر بودم به طبع مازریون
چنان شدم که ندانم ترنگبین از ماز.
مخلدی ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
دفلی است دشمن من و من شهد جان نواز
چون شهد طعم حنظل و خوره کجا بود.
فرخی.
که بیوسد ز زهر طعم شکر
نکند میل بی هنر به هنر.
عنصری.
چون ز دلبر طعم شکر یافتم
دل چو عود از طعم شکر سوختم.
عطار.
ترکیب ها:
- بدطعم . بی طعم. ترش طعم. خوش طعم.

طعم. [ طَ ] ( ع مص ) خوردن چیزی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). طعمه طعماً و طعاماً؛ خورد آن را. ( مجمل اللغه ). خوردن آب را. یقال : طعم الماء. ( منتهی الارب ). چشیدن. ( مجمل اللغة ) ( آنندراج ). || وصل پذیرفتن شاخ به شاخ دیگر: طعم الغصن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مذاق :
خار با خرما بگاه طعم کس کی کرد جفت
لعل با خرمهره اندر عِقد کس کی کرد یار.
سنائی.
و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 165 شود.

طعم. [ طَ ع ِ ] ( ع ص ) مرد نیکوحال در خورش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

طعم. [ طُ ] ( ع اِ ) خوردنی. یقال : فلان قل طعمه ؛ ای اکله. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). طعام است.( فهرست مخزن الادویه ). || طعمه مرغ. ( غیاث اللغات ). || توانائی. || چیزی که از خوردن آن سیری آید. و منه الحدیث فی زمزم : انها طعام ٌ طعم و شفاء سقم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

طعم . [ طَ ] (ع اِ) شیرینی و تلخی و آنچه مابین آنهاست و ترشی و نمکینی در خوردنی و نوشیدنی . ج ، طُعوم . مزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چشش . یقال : لیس له طعم ٌ و ما هو بذی طعم . (منتهی الارب ). لذت . (غیاث اللغات ). آنچه حیوان یابد بوسیله ٔ ظاهر روی زبان و اطراف آن به قوه ٔ ذائقه ، از شیرینی و تلخی و شوری و ترشی و گسی و تیزی و دِبشی و میخوشی و ملسی و جز آن . شیخ الرئیس در قانون گوید طعوم اگر بیمزگی یعنی تفه را به حساب نیاوریم هشت است ، و آن : حلاوت است (شیرینی ) و مرارت (تلخی ) و حرافت (تیزی ) و ملوحت (شوری ) و حموضت (ترشی ) و عفوصت (گسی ) و قبض و دسومت (چربی ). طعوم را نُه شمرده اند: شیرینی ، ترشی ، شوری ، تیزی ، تلخی ، دسومت ، عفوصت ، قبض ، تفاهت . و رجوع به طعوم شود. (از اساس ). و صاحب بحر الجواهر آرد:طعم چیزی است که حس ذوق بر آن حکم کند و بر نُه گونه است : چربی ، شیرینی ، تلخی ، شوری ، تیزی ، ترشی ، دبشی ،گسی و بیمزگی (تفه ). (از بحر الجواهر) :
به طعم شکر بودم به طبع مازریون
چنان شدم که ندانم ترنگبین از ماز.

مخلدی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


دفلی است دشمن من و من شهد جان نواز
چون شهد طعم حنظل و خوره کجا بود.

فرخی .


که بیوسد ز زهر طعم شکر
نکند میل بی هنر به هنر.

عنصری .


چون ز دلبر طعم شکر یافتم
دل چو عود از طعم شکر سوختم .

عطار.


ترکیب ها:
- بدطعم . بی طعم . ترش طعم . خوش طعم .

طعم . [ طَ ] (ع مص ) خوردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). طعمه طعماً و طعاماً؛ خورد آن را. (مجمل اللغه ). خوردن آب را. یقال : طعم الماء. (منتهی الارب ). چشیدن . (مجمل اللغة) (آنندراج ). || وصل پذیرفتن شاخ به شاخ دیگر: طعم الغصن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مذاق :
خار با خرما بگاه طعم کس کی کرد جفت
لعل با خرمهره اندر عِقد کس کی کرد یار.

سنائی .


و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 165 شود.

طعم . [ طَ ع ِ ] (ع ص ) مرد نیکوحال در خورش . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


طعم . [ طُ ] (ع اِ) خوردنی . یقال : فلان قل طعمه ؛ ای اکله . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طعام است .(فهرست مخزن الادویه ). || طعمه ٔ مرغ . (غیاث اللغات ). || توانائی . || چیزی که از خوردن آن سیری آید. و منه الحدیث فی زمزم : انها طعام ٌ طعم و شفاء سقم . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


طعم . [ طُ ] (ع مص )چشیدن . || قادر شدن بر چیزی . یقال : طعم علیه طعماً. توانستن . || مغز بهم رسانیدن استخوان . || و گویند: مایطعم آکل ُ هذا؛ یعنی سیر نمیشود خورنده ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


طعم . [ طُ ع َ ] (ع اِ) ج ِ طعمة.


فرهنگ عمید

= مزه

مزه#NAME?


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عَذْبٌ: آب خوش طعم -آب پاکیزه وخالص
معنی فُرَاتٌ: گوارا (اگر در مورد آب به کار رود منظور آبی بسیار خوش طعم می باشدیا آبی است که سوز عطش را میشکند ، و یا آبی است که خنک باشد . )
معنی أَذَقْنَا: بچشانیم (کلمه ذوق - که فعل اذقنا از آن گرفته شده - به معنای آن است که چیزی را برای اینکه بفهمی چه طعمی دارد در دهان بگذاری . و اگر خدای سبحان درعبارت "وَلَئِنْ أَذَقْنَا ﭐلْإِنْسَانَ مِنَّا رَحْمَةً ثُمَّ نَزَعْنَاهَا مِنْهُ إِنَّهُ لَیَؤُوسٌ کَفُورٌ...
معنی خِتَامُهُ: مهرو مومش - پایانش (درمورد خوردنی ونوشیدنی آخرین طعمی که از آن در دهان باقی می ماند )(کلمه ختام به معنای وسیله مهر زدن است و در عبارت "خِتَامُهُ مِسْکٌ " میفرماید وسیله مهر زدن بر آن رحیق (شراب صاف و بدون ناخالصی) بجای گل و لاک و امثال آن - که در دنی...
تکرار در قرآن: ۴۸(بار)
(بر وزن فلس) طعام خوردن. «طَعِمَ طَعْماً وَ طَعاماً: اَکَلَهُ». و نیز به معنی مزه آمده مثل شوری و شیرینی. . پس چون در خانه رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم طعام خوردید متفرق شوید. . طعم در این آیه به معنی مزه است. به نظر طعم در آشامیدن نیز به کار می‏رود آیه . را شاهد آورده‏اند که طالوت به لشکریان خویش گفت: هر که از آن نهر بنوشد از من نیست و هر که ننوشد از من است. می‏شود آیه . رانیز شاهد آورد بنابرغسلین چرک و مایع است. ولی طبرسی رحمة اللّه «لَمْ یَطْعَمَهُ» را چشیدن معنی کرده و در کتب لغت آمده:«طَعِمَ الشَّی‏ءَ طَعْماً:ذاقَهُ» معنی آیه چنین میشود: هر که آن را نچشد از من است. المیزان و المنار نیز چشیدن گفته‏اند. علی هذا «اِلّا مَنِ اغْتَرَفَ» استثنا است از «فَمَنْ شَرِبَ» یعنی: هر که از آن بنوشد از من نیست مگر کسید که با دست بخورد. و هر که از آن نچشد از من است. وجود «مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ...» میان مستثنی و مستثنی منه کلام را عوض کرده، اگر آن نبود معلوم می‏شد که نوشتگان از طالئت نیستند و با ملاحظه جمله فوق لشکریان سه گروه می‏شوند: خورندگان. نچشندگان. با دست خورندگان. گروه سوم از گروه اول خارج شده‏اند ولی دخولشان به گروه دوم معلوم نیست. و محتمل بود که در جنگ استقامت نکنند. (از المیزان). و در آیه «... اِلّا مِنْ غِسْلینٍ» ظاهراً نظر بغذائیت آن است نه به مایع بودن بدلیل‏آن که در آیه بعدی فرموده: «لا یَأْکُلُهُ اِلّا الْخاطِئونَ» و گرنه «لا یَشْرِبُهُ» می‏آمد. ولی در آیه . اگر راجع به عدم در خمر قبل از تحریم باشد، آن وقت طعم در نوشیدن به کار رفته است. طبرسی در تفسیر آن فرموده: این کلمه باکل و شرب هر دو صالح است. ظاهراً «طِعِمُوا» را به معنی چشیدن گرفته چنانکه اختیار المیزان نیز همان است ولی در تفسیر اهل بیت علیهم السلام به طعام حلال معنی شده است. در مفردات و نهایه نقل شده که رسول خدا صلی اللژه علیه و آله و سلم درباره آب زمزم فرموده‏اند: «انّها طعام طعم و شفاء سقم» آن طعام خوردنی و شفای مرض است. ابن اثیر گوید: یعنی آبش شخص را سیر می‏کند.

واژه نامه بختیاریکا

( طعم ( مواد تشکیل دهنده غذا ) ) تُم و تَهل
تُم

جدول کلمات

مز

پیشنهاد کاربران

چاشنی، مزه، چشایی، چشش، ذائقه، مذاق

تُم، تَم، طَعم= مزه

این در گفتار لری ( تُم و تَم ) به کار می رود و واژه ای باستانی و ایرانی می باشد.

تَمارزو = طعم آرزو =آرزو = آرزوی یک خوراکی را داشتن
واژه تَمارزو بسیار پرکاربرد و دارای پیشینه می باشد.

واژه عربیزه طعم به معنای مزه ( همتای المذاق در عرب ) در زبان پیشاآلتایی به شکل تئم tama به معنای چشیدن to taste ثبت شده که نشان میدهد لغت عربی طعام به معنای خوردنی یا از ریشه طعم ستانده شده یا ریشه جداگانه دارد.
منبع : http://parsicwords. mihanblog. com/


کلمات دیگر: