کلمه جو
صفحه اصلی

قابله


مترادف قابله : ماماچه، ماما، دایه

برابر پارسی : ماما، زایمانگر

فارسی به انگلیسی

midwife, receptacle

receptacle


midwife


فارسی به عربی

اخصائی الولادة , قابلة

عربی به فارسی

ماما , قابله


مترادف و متضاد

accoucheuse (اسم)
ماما، قابله

midwife (اسم)
ماما، قابله، قابلگی

obstetrician (اسم)
ماما، قابله، پزشک متخصص زایمان، متخصص زایمان

ماماچه، ماما


دایه


۱. ماماچه، ماما
۲. دایه


فرهنگ فارسی

مونث قابل، زن شایسته ، ماما، پازاچ، زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچه اورامی گیرد
۱ - ( اسم ) مونث قابل ۲ - زن شایسته ۲ - زنی که بچه زایاند ماما مام ناف ماماچه ۴ - زنی که بچه را پرورش دهد دایه ۵ - ظرفی که مایع مقطر از قرع و انبیق در آن جمع گردد و میز آب را در آن نهند .
از نواحی صنعائ شرقی است در یمن

فرهنگ معین

(بِ لَ یا لِ ) [ ع . قابلة ] (اِفا. ) ۱ - پذیرنده . ۲ - زن شایسته . ۳ - ماما.

لغت نامه دهخدا

( قابلة ) قابلة. [ ب ِ ل َ ] ( ع ص ) قابله. نعت فاعلی مؤنث از قبول. پذیرنده. || زن شایسته. رجوع به قابل شود. || ماما. پیشدار. ( زمخشری ). مام ناف. ( منتهی الارب ). ماماچه. زنی که بچه زایاند. واردن. واردین. ( ناظم الاطباء ) :
همه را زاد به یکدفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی.
منوچهری.
پرده فقرم مشیمه دست نطقم قابله
خاک شروان مولد و دارالادب منشای من.
خاقانی.
قابله بهر مصلحت بر طفل
وقت نافه زدن نبخشاید.
خاقانی.
ز یک قابله چند زاید سخن
چه خرما گشاید ز یک نخل بن.
نظامی.
|| دایه. ( مهذب الاسماء ). زنی که بچه راپرورش دهد. ج ، قوابل. پازاج. ( آنندراج ). ج ، قوابل : وقتی شنیدم از قابله خویش که گفت زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری. ( گلستان ). || شب آینده. ( منتهی الارب ). فردا شب. ( مهذب الاسماء ). || آتیه. مقبله. آینده : سنه قابله. || ( اِ ) در اصطلاح داروسازی ظرفی که در آن مایع مقطر جمع میگردد. ( ناظم الاطباء ). ظرفی که مقطر از قرع و انبیق در آن گرد آید و میزاب را در آن نهند. ( از مفاتیح العلوم ). || ( ص ) ماده قابله ، ادویه چون عسل و وازلین و زیت و غیره.

قابلة. [ ب ِ ل َ ] ( اِخ )از نواحی صنعاء شرقی است در یمن. ( معجم البلدان ).

قابلة. [ ب ِ ل َ ] (اِخ )از نواحی صنعاء شرقی است در یمن . (معجم البلدان ).


قابلة. [ ب ِ ل َ ] (ع ص ) قابله . نعت فاعلی مؤنث از قبول . پذیرنده . || زن شایسته . رجوع به قابل شود. || ماما. پیشدار. (زمخشری ). مام ناف . (منتهی الارب ). ماماچه . زنی که بچه زایاند. واردن . واردین . (ناظم الاطباء) :
همه را زاد به یکدفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی .

منوچهری .


پرده ٔ فقرم مشیمه دست نطقم قابله
خاک شروان مولد و دارالادب منشای من .

خاقانی .


قابله بهر مصلحت بر طفل
وقت نافه زدن نبخشاید.

خاقانی .


ز یک قابله چند زاید سخن
چه خرما گشاید ز یک نخل بن .

نظامی .


|| دایه . (مهذب الاسماء). زنی که بچه راپرورش دهد. ج ، قوابل . پازاج . (آنندراج ). ج ، قوابل : وقتی شنیدم از قابله ٔ خویش که گفت زن جوان را اگر تیری در پهلو نشیند به که پیری . (گلستان ). || شب آینده . (منتهی الارب ). فردا شب . (مهذب الاسماء). || آتیه . مقبله . آینده : سنه ٔ قابله . || (اِ) در اصطلاح داروسازی ظرفی که در آن مایع مقطر جمع میگردد. (ناظم الاطباء). ظرفی که مقطر از قرع و انبیق در آن گرد آید و میزاب را در آن نهند. (از مفاتیح العلوم ). || (ص ) ماده ٔ قابله ، ادویه چون عسل و وازلین و زیت و غیره .

فرهنگ عمید

۱. زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را می گیرد، ماما.
۲. [قدیمی] دایه. ٣. [قدیمی] = قابل

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:مامایی

گویش مازنی

/ghaabele/ ماما

جدول کلمات

ماما

پیشنهاد کاربران

پازاچ

ماماچه، ماما، دایه، زایمانگر


کلمات دیگر: