کلمه جو
صفحه اصلی

عالی


مترادف عالی : بلند، رفیع، مرتفع، ممتاز، نفیس، بزرگ، شریف، متعالی، والا

متضاد عالی : دانی

برابر پارسی : برتر، والا، ارجمند، بالنده، برجسته، بلند پایه

فارسی به انگلیسی

high, sublime, grand, excellent, of superior quality


superb, august, high, elevated, sublime, grand, magnificent, excellent, of superior quality, boss, classy, dreamy, groovy, hot, humdinger, hunky-dory, sweet, slap-up, spiffy, swell, whiz, whizz, neat, advanced, bonny, brave, capital, capitally, classic, consummate, costly, exceptional, exquisite, fabulously, famously, fine, first-class, first-rate, glorious, golden, gorgeous, grandiose, par excellence, great, imperial, king, superior, magic, nice, noble, perfectly, pre-eminent, preeminent, prime, princely, prize, pukka, rare, select, sovereign, splendid, splendidly, sterling, stunner, stunning, superlative, supreme, surpassing, undeniable, unequaled, unequalled, wingding, a-ok, bully, fabulous, famous, frabjous, smasher, smashing, terrific, top-flight, top-notch, tremendous, wonderful, a one, bang-up, blue-chip, brill, marvelous, beaut, stellar, superfine, bravo, excellent

a, advanced, august, bonny, brave, capital, capitally, classic, consummate, costly, excellent, exceptional, exquisite, fabulously, famously, fine, first-class, first-rate, glorious, golden, gorgeous, grand, grandiose, par excellence, great, high, imperial, king, superior, magic, nice, noble, perfectly, pre-eminent, preeminent, prime, princely, prize, pukka, rare, select, sovereign, splendid, splendidly, sterling, stunner, stunning, superb, superlative, supreme, surpassing, undeniable, unequaled, unequalled, wingding


فارسی به عربی

اعلی الدرجات , امبراطور , جمیل , رائع , راسمال , شجاع , ضربة قاضیة , عالی , غرامة , کثیر , متانق , مستوی عالی , مشهور , ممتاز , هائل

عربی به فارسی

قوي , سنگين , ارجمند , رفيع , عالي , بلند , بزرگ , بلند پايه , مغرورانه , باصداي بلند , بلند اوا , پر صدا , گوش خراش , زرق وبرق دار , پرجلوه , رسا , مشهور


فرهنگ اسم ها

اسم: عالی (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: āli) (فارسی: عالي) (انگلیسی: ali)
معنی: رفیع، شریف، سرافراز، از نام های پروردگار، ( عربی )، بسیار خوب، دارای ارزش و اهمیت بسیار، مهم، والا، بزرگ، ( در قدیم ) بلند، مرتفع، شاهانه، بزرگوارانه

(تلفظ: āli) (عربی) بسیار خوب ، دارای ارزش و اهمیت بسیار ، مهم ، والا ، بزرگ ؛ (در قدیم) بلند ، رفیع، مرتفع ، شاهانه ، بزرگوارانه .


مترادف و متضاد

بلند، رفیع، مرتفع ≠ دانی


ممتاز، نفیس


بزرگ، شریف، متعالی، والا


superior (صفت)
بالاتر، مافوق، برتر، عالی، ارشد، فائق، بالایی

super (صفت)
مافوق، خوب، بسیار خوب، عالی، ممتاز، اعلی، بزرگ اندازه

great (صفت)
فراوان، ماهر، بزرگ، کبیر، مهم، ابستن، عظیم، معتبر، عالی، مطنطن، بصیر، زیاد، خطیر، عالی مقام، متعال، هنگفت، تومند

fine (صفت)
خوب، خوشایند، ریز، نازک، عالی، لطیف، ظریف، فاخر، نرم، شگرف

top (صفت)
عالی، فوقانی

high-toned (صفت)
زیر، عالی، باب روز، دارای صدای زیر

high (صفت)
رشید، علیه، با صدای بلند، بلند، خوشحال، علوی، خشن، عالی، گزاف، مرتفع، زیاد، عالی مقام، عالیجناب، علی، متعال، بو گرفته، بلند پایه، رفیع، وافرگران، تند زیاد، با صدای زیر، اندکی فاسد

grand (صفت)
جدی، بزرگ، با وقار، عظیم، عالی، مشهور، مجلل، والا، بسیار عالی با شکوه

brave (صفت)
بی پروا، دلیر، سرزنده، خیره، متهور، بی باک، عالی، غیور، بامروت، خیره سر، سرانداز، سلحشور، شجاع، دلاور، نترس، تهم، مرد، با جرات

gallant (صفت)
دلیر، عالی، شجاع، دلاور، متعارف و خوش زبان در پیش زنان

beautiful (صفت)
خوب، خوشرو، فرخ، زیبا، قشنگ، خوشگل، عالی، شکیل، باصفا، خوش اندام، خوش روی، خوبرو، خوش منظر

splendid (صفت)
براق، عالی، غرا، با شکوه، پر زرق و برق، باجلال

exquisite (صفت)
دقیق، حساس، سخت، مطبوع، عالی، شدید، دلپسند، نفیس، بدیع

excellent (صفت)
بسیار خوب، عالی، ممتاز، غرا، عمده، فاخر، فائق، شگرف

superb (صفت)
با وقار، بسیار خوب، عالی، با شکوه

capital (صفت)
عالی، حرف درشت، راسی، قابل مجازات مرگ، دارای اهمیت حیاتی، مستلزم بریدن سر یا قتل

immense (صفت)
وسیع، بسیار خوب، پهناور، عظیم، عالی، ممتاز، گزاف، عظیم الجثه، کلان، بی اندازه، بیکران

spiffy (صفت)
با هوش، زیبا، عالی، خوش منظر، تمیز

imperial (صفت)
همایون، عالی، با عظمت، مجلل، با شکوه، امپراتوری، شاهنشاهی

magnificent (صفت)
عظیم، فرخ، عالی، مجلل

nobby (صفت)
قلنبه، عالی، درجه یک، خیلی شیک، اعلی

supreme (صفت)
عالی، بزرگترین، افضل، انتها، اعلی

outstanding (صفت)
قلنبه، عالی، ممتاز، برجسته، واریز نشده

superlative (صفت)
عالی، افضل، مبالغه امیز، بیشترین، بالاترین، درجه عالی، خیلی عظیم

swank (صفت)
مغرور، عالی، خودستا، ناز و عشوه، سرحال و چابک، شیک و باشکوه

elevated (صفت)
عالی، مرتفع، علی

lofty (صفت)
بزرگ، بلند، عالی، مرتفع، علی، ارجمند، بلند پایه، رفیع

famous (صفت)
ستوده، مشخص، عالی، برجسته، مشهور، سربلند، معروف، نامی، نبیه، بلند اوازه، اعظم

copacetic (صفت)
جذاب، عالی، عمده، درجه یک

top-hole (صفت)
عالی، درجه یک

remarkable (صفت)
خیلی خوب، عالی، قابل توجه، جالب توجه

topping (صفت)
عالی، ممتاز، با شکوه، کاکل

high-grade (صفت)
عالی، مرغوب

sublime (صفت)
عالی، عرشی، والا، بلند پایه، رفیع، برین

exalted (صفت)
عالی

first-rate (صفت)
عالی، نخستین درجه، درجه اول

unrivaled (صفت)
عالی، بی نظیر، بی همتا، بی رقیب، بی تا

palmary (صفت)
عالی، برجسته، پیروز، شایسته ستایش و تقدیر

ripping (صفت)
عالی، شکافنده

wally (صفت)
خوب، عالی

whizbang (صفت)
عالی، ممتاز خارق العاده

whizzbang (صفت)
عالی، ممتاز خارق العاده

۱. بلند، رفیع، مرتفع
۲. ممتاز، نفیس
۳. بزرگ، شریف، متعالی، والا ≠ دانی


فرهنگ فارسی

رفیع، بلند، بزرگ، بزرگوار، ارجمند
( اسم صفت ) ۱ - بلند مرتفع رفیع. ۲ - شریف بزرگ سر افراز . ۳ - نامی از نام های خدا تعالی . ۴ - سندی که در آن علو باشد سندی که سلسله آن کوتاهتر از اسناد دیگر باشد و با واسطه کمتر نقل شود مقابل نازل . ۵ - آنست که شاعر الفاظ فصیح را در ترکیب چنان بجزالت به کار برد که پنداشته آید که پله پله و درجه درجه در مرحله نیکی و خوبی ارتقا یافته و مجموعه شعر از اشعار دیگران به مراتب عالی تر بود . ۶ - ( دانشگاه ) دوره تحصیلات بالاتر از دیپلم و پایین تر از لیسانس . ترکیبات اسمی : یا باب عالی . دربار سلطان عثمانی. یا جاه عالی . مقام و مرتبه بلند . یا درگاه عالی . درگاه شاه و امیر . یا رای عالی . رای ثاقب و صایب . یا فرمان عالی . فرمانی که از طرف شاه یا شخصی بزرگ صادر شود . یا لفظ عالی . گفتار شاه . یا مجلس عالی . مجلس سلطانیان . یا همت عالی . همت بلند .
دهی است از دهستان برخون شهرستان بوشهر بخش خورموج شهرستان بوشهر .

فرهنگ معین

[ ع . ] (ص . ) ۱ - بلند، رفیع . ۲ - شریف ، بزرگوار.

لغت نامه دهخدا

عالی . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. واقع در 28هزارگزی جنوب خاوراردکان و سه هزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا و دارای 36 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).


عالی . (ع ص ) بلند، مقابل سافل . و منه أتیته من عال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || رفیع و بلند. (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). کلان . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). رجل عالی الکعب ؛ مرد شریف . (منتهی الارب ) :
اندک اندک علم یابد نفس چون عالی بود
قطره قطره جمع گردد و آنگهی دریا شود.

ناصرخسرو.


و آن درجت شریف و رتبت عالی . (کلیله و دمنه ). || (اِخ ) نامی از نامهای خدای متعال . || (ص ) بزرگوار و فاضل . سرافراز. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح درایت و نزد محدثان عبارت است از سندی که در آن علو باشد و مقابل او نازل است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). سندی که سلسله ٔ آن کوتاه تر از دیگر اسناد باشد و با واسطه ٔ کمتر نقل شود. || در اصطلاح معانی و بیان و نزد بلغا آن است که شاعر الفاظ فصیح در ترکیب چنان به جزالت ربط دهد که پنداشته آید که کلمه کلمه لطافت درجه درجه پذیرفته و پایه پایه در خوبی ارتقاء یافته و وی را اشعار از اشعار مردمان به مرتبت عالی تر بود که فصحاء به علو مرتبت او اقرار کنند.کذا فی مجمع الصنایع. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 1077).
- باب عالی ؛ درگاه سلطان عثمانی را میگفتند.
- جاه عالی ؛ عالی جاه . پایه و مرتبه ٔ بلند. و رجوع به عالیجاه شود.
- درگاه عالی ؛ درگاه شاه : قضات و صاحب بریدان درگاه عالی یا وی و نائبان وی باشند. (تاریخ بیهقی ص 264).
- دیوان عالی کشور ؛ عالیترین مرجع قضائی . رجوع به دیوان ... شود.
- رأی عالی ؛ رأی ثاقب و صائب و بلند : و رأی عالی چنین اقتضا میکند که ... (تاریخ بیهقی ص 271). و آنچه را رأی عالی بفرماید. (تاریخ بیهقی ص 258).
- فرمان عالی ؛ فرمان که از مافوق صادر شود : فرمان عالی رسید به خط بونصر مشکان . (تاریخ بیهقی ).
- لفظ عالی ؛ لفظ و گفتار شاه : و مثالها از لفظ عالی بشنود. (تاریخ بیهقی ص 72).
- مجلس عالی ؛ مجلس سلطان .
- همت عالی ؛ همت بلند.

عالی. ( ع ص ) بلند، مقابل سافل. و منه أتیته من عال. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). || رفیع و بلند. ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ). کلان. ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). رجل عالی الکعب ؛ مرد شریف. ( منتهی الارب ) :
اندک اندک علم یابد نفس چون عالی بود
قطره قطره جمع گردد و آنگهی دریا شود.
ناصرخسرو.
و آن درجت شریف و رتبت عالی. ( کلیله و دمنه ). || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای متعال. || ( ص ) بزرگوار و فاضل. سرافراز. ( ناظم الاطباء ). || در اصطلاح درایت و نزد محدثان عبارت است از سندی که در آن علو باشد و مقابل او نازل است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). سندی که سلسله آن کوتاه تر از دیگر اسناد باشد و با واسطه کمتر نقل شود. || در اصطلاح معانی و بیان و نزد بلغا آن است که شاعر الفاظ فصیح در ترکیب چنان به جزالت ربط دهد که پنداشته آید که کلمه کلمه لطافت درجه درجه پذیرفته و پایه پایه در خوبی ارتقاء یافته و وی را اشعار از اشعار مردمان به مرتبت عالی تر بود که فصحاء به علو مرتبت او اقرار کنند.کذا فی مجمع الصنایع. ( کشاف اصطلاحات الفنون ص 1077 ).
- باب عالی ؛ درگاه سلطان عثمانی را میگفتند.
- جاه عالی ؛ عالی جاه. پایه و مرتبه بلند. و رجوع به عالیجاه شود.
- درگاه عالی ؛ درگاه شاه : قضات و صاحب بریدان درگاه عالی یا وی و نائبان وی باشند. ( تاریخ بیهقی ص 264 ).
- دیوان عالی کشور ؛ عالیترین مرجع قضائی. رجوع به دیوان... شود.
- رأی عالی ؛ رأی ثاقب و صائب و بلند : و رأی عالی چنین اقتضا میکند که... ( تاریخ بیهقی ص 271 ). و آنچه را رأی عالی بفرماید. ( تاریخ بیهقی ص 258 ).
- فرمان عالی ؛ فرمان که از مافوق صادر شود : فرمان عالی رسید به خط بونصر مشکان. ( تاریخ بیهقی ).
- لفظ عالی ؛ لفظ و گفتار شاه : و مثالها از لفظ عالی بشنود. ( تاریخ بیهقی ص 72 ).
- مجلس عالی ؛ مجلس سلطان.
- همت عالی ؛ همت بلند.

عالی. ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بیضا بخش اردکان شهرستان شیراز. واقع در 28هزارگزی جنوب خاوراردکان و سه هزارگزی راه فرعی زرقان به بیضا و دارای 36 تن سکنه است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

عالی. ( اِخ ) دهی است از دهستان برخون شهرستان بوشهر بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 126هزارگزی جنوب خورموج در ساحل خلیج فارس. ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیر، مرطوب و مالاریایی و 81 تن سکنه دارد. اهالی فارسی زبانند آب آن از چاه تأمین میشود و محصولاتش غلات و خرما است ، و مردم آن به کشاورزی اشتغال دارند. راه آن شوسه سابق بوشهر - لنگه است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

عالی . (اِخ ) دهی است از دهستان برخون شهرستان بوشهر بخش خورموج شهرستان بوشهر. واقع در 126هزارگزی جنوب خورموج در ساحل خلیج فارس . ناحیه ای است جلگه ای و گرمسیر، مرطوب و مالاریایی و 81 تن سکنه دارد. اهالی فارسی زبانند آب آن از چاه تأمین میشود و محصولاتش غلات و خرما است ، و مردم آن به کشاورزی اشتغال دارند. راه آن شوسه ٔ سابق بوشهر - لنگه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).


فرهنگ عمید

۱. بسیار خوب، دارای کیفیت خوب: پرداخت عالی فیلم.
۲. دارای درجه یا مرحلۀ بالاتر: تحصیلات عالی، دست پخت عالی.
۳. بزرگ، مهم.
۴. (قید ) به طور بسیار خوب: عالی ساز می زند.
۵. [قدیمی] رفیع، بلند.

دانشنامه عمومی

عالی به معنی «بسیار خوب» یا «بسیار بالا» می تواند به موارد زیر اشاره کند:
آموزش عالی، سطح آموزش در دانشگاه ها ، کالج ها ، دانشگاه ها و موسسات فن آوری
فناوری عالی، فناوری در بالاترین درجهٔ پیش رفت

فرهنگ فارسی ساره

بالنده، برجسته، والا، بلند پایه


واژه نامه بختیاریکا

نازُک؛ وَلم؛ پاکیزِه

جدول کلمات

رفیع ، بزرگوار

پیشنهاد کاربران

Exelent
معانی = عالی ، بی نظیر ، بی نقص

اثیر

رفیع

بزرگوار

Outstanding

( slang )
Solid

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اَپَر، پَهروم، بَرین، اَپَرَک ( پهلوی )
بورژاک ( پهلوی: بورزاک )
هوپَن ( اوستایی: هَوَپَنگْه )


کلمات دیگر: