کلمه جو
صفحه اصلی

طرد


مترادف طرد : اخراج، تبعید، نفی بلد، رد، نفی، وازده، دک کردن، دور کردن، راندن، تاراندن

برابر پارسی : راندن، دور کردن، واپس زنی

فارسی به انگلیسی

boycott, discard, exclusion, ostracism, rejection, repulse

فارسی به عربی

طرد

عربی به فارسی

اخراج , مرخصي , برکناري , خلع يد , طرد , تکفير , دفع , راندگي , بيرون شدگي , تبعيد , گوني , چتايي , درحال يورش وچپاول


مترادف و متضاد

ablation (اسم)
فرسایش، قطع، ریشه کنی، قطع عضوی از بدن، طرد

rejection (اسم)
طرد، رد، عدم پذیرش، ردی، وازنی، مردود سازی

depilation (اسم)
طرد

ostracism (اسم)
طرد، نفی بلد

banishing (اسم)
طرد

exorcism (اسم)
طرد، جن گیری

elimination (اسم)
طرد، محو، حذف، زدودگی، رفع

ejection (اسم)
طرد، پس زنی، اخراج، بیرون رانی

excommunication (اسم)
طرد، تکفیر

ejectment (اسم)
طرد، دفع، دعوای استرداد، حق تصرف ملک و مطالبه خسارت

epilation (اسم)
طرد، اپیلاسیون

freeing (اسم)
طرد

resection (اسم)
قطع، طرد، برش

اخراج، تبعید، نفی بلد


رد، نفی


وازده


دک کردن، دور کردن، راندن، تاراندن


۱. اخراج، تبعید، نفی بلد،
۲. رد، نفی،
۳. وازده
۴. دک کردن، دور کردن، راندن، تاراندن


فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) راندن دور کردن. ۲ - نفی کردن سلطان کسی را از شهر خویش تبعید کردن . ۳ - اجرا کردن خلاف در مسئله . ۴ - الف - ( طرد در باب معرف ) صدق کردن محدود بر هر چیزی که حد بر آن چیز به طور استغراق صدق کند . اصولیان گویند : هر چه در حد یافت شود در محدود نیز هست و اطراد مانع دخول غیر محدود در حد می شود اما عکس را بعضی بر حسب مفهوم عرفی آن به کار برده اند چنان که گویند هر انسانی خندانست و به عکس عرفی یعنی هر خندانی انسانست و در هر انسانی حیوان است عکس صدق نمیکند یعنی هر حیوانی انسان نیست طرد حکمی کلی است نسبت به محدود بر حد و عکس حکمی کلی است نسبت به حد بر محدود . ب - ( طرد در باب علل ) عبارت از دوران است اطراد . یا طرد و عکس . ۱ - آنست که سخنی را بترتیبی برانند و آن گاه آن را معکوس سازند چنان که گویند : هر آتشی گوهری تابنده و سوزنده است و هر گوهری تابنده و سوزنده آتش است . ۲ - عبارتست از اطناب زیاده و آن چنانست که دو سخن آرند بدان سان که منطوق سخن نخستین مفهوم دوم را بیان کند و بر عکس مانند : حسن ابروت حسن ماه نو دارد نه که ابروت حسن ماه نو است ۳ - جامع مانع در تعریف جامعیت . ۴ - رو و وارو . یا خواندن به طرد و عکس . چنان که هست .
آب باران ببول ستوران آمیخته از کثرت آمد و شد آنها .

فرهنگ معین

(طَ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) راندن ، دور کردن . ۲ - تبعید کردن .

لغت نامه دهخدا

طرد. [ طَ ] ( ع مص ) آمدن قوم را و درگذشتن از ایشان. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || راندن. دور کردن. ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( اقرب الموارد ). و استعمالش اکثر در گریزانیدن هوام باشد مانند مگس و زنبور و موش و پشه و مار. ( آنندراج ). || نفی کردن سلطان کسی را از شهر خویش. ( اقرب الموارد ). اخراج. اطراد. تبعید. دفع. ذود. ذیاد. تذوید. ظأف :
نمی بینی که ابلیسیت خودبین
پدید آمد سزای طرد و نفرین.
ناصرخسرو.
امیرابوالمظفر نصر، به طرد سواد و حصد فساد ایشان قیام نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 266 ). فریغون ابن محمد را با چهل علم از افراد امراء، به طرد سواد و حصد فساد او فرستاد. ( ترجمه تاریخ یمینی خطی ص 191 ).
- طرد وحش ؛ راندن حیوانات وحشی.
|| اجرا کردن خلاف در مسئله. ( ذیل اقرب الموارد از مصباح ). || فراهم آوردن شتران از اطراف و نواحی آن. یقال : طردت الابل طرداً؛ اذا ضممتها من نواحیها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مقابل عکس. رجوع به طرد و عکس شود.
- طرداً للباب ؛ بر حسب موقع. به مناسبت کار پیش. ( ناظم الاطباء ).
- طرد علت ؛ علت را به تمام معلومات آن مطرد کردن. ( اصول فقه ).
|| کلمه طرد در اصطلاح اصول فقه ، گاهی در باب معرف و گاه در باب علل استعمال می شود.اما در قسمت نخستین صاحب التلویح در تعریف اصول فقه گوید: طرد صدق کردن محدود بر چیزی است که حد بر آن بطور مطرد کلی صدق کند و این معنی گفتار اصولیان است که میگویند: هرچه در حد یافت شود در محدود نیز هست و اطراد مانع دخول غیرمحدود در حد میشود، اما عکس رابعضی بر حسب مفهوم عرفی آن بکار برده اند چنانکه گویند: هر انسانی خندان است و بعکس عرفی یعنی هر خندانی انسان است و در هر انسانی حیوان است عکس صدق نمیکندیعنی هر حیوانی انسان نیست. و بنا بر اینکه گویند: هرچه حد بر آن صدق کند محدود نیز بر آن صدق کند عکس آن این است که هرچه محدود بر آن صدق کند حد نیز بر آن صدق خواهد کرد. پس طرد حکمی کلی است نسبت به محدودبر حد و عکس حکمی کلی است نسبت به حد بر محدود. و برخی آن را چنین تفسیر کرده اند که عکس اثبات نفی است و بنابراین هرچه حد را نفی کند محدود را نیز نفی کندیعنی هرچه بر آن صدق نکند محدود هم بر آن صدق ننماید. پس عکس حکمی کلی است نسبت به آنچه محدود نباشد حدهم نیست و حاصل هر دو تعبیر یکی است و آن این است که حد بطور کلی جامع افراد محدود است - انتهی. اما ازنظر دوم یعنی طردی که در باب علل بکار میرود عبارت از دوران است. رجوع به دور شود. و آن را اطراد و طردو عکس نیز مینامند. رجوع به طرد و عکس شود. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اِ ) طرد بن ؛ کیسه ٔبزرگ قهوه. || طرد بضاعه ؛ بسته بزرگ مال التجاره. || در مصر نام پارچه ای ابریشمی بوده است. ( دزی ج 2 ص 33 ).

طرد. [ طَ رَ ] (ع مص ) مروسیدن به شکار. (منتهی الارب ). خوی گرفتن به شکار. شکارکردن . || دور کردن . طَرْد. (اقرب الموارد). || (اِ) بچه ٔ زنبور عسل . (ذیل اقرب الموارد از اللسان ). || دسته ٔ زنبور عسل . || پرواز بچه های زنبور عسل . (دزی ج 2 ص 34).


طرد. [ طَ رِ ] (ع ص ) آب باران به بول ستوران آمیخته از کثرت آمد و شد آنها. (منتهی الارب ) (آنندراج ).


فرهنگ عمید

۱. راندن، دور کردن.
۲. دور کردن کسی از نزد خود.
۳. [قدیمی] = تبعید

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تُرَدَّ: که برگردانده شود
معنی طَرَدتُّهُمْ: آنان را طرد کنم
معنی تَطْرُدَهُمْ: آنان را طرد می کنی
معنی طَارِدِ: طرد کننده
معنی لَا تَطْرُدِ: طرد نکن
معنی رَجِیمٌ: رجم شده و طرد شده (رجم : سنگباران کردن کسی )
معنی دُحُوراً: طرد و راندن با خواری وذلت- دفع کردن با خواری وذلت
معنی وَسَقَ: جمع کرد - گرد هم آورد (فعل ماضی "وسق" معنای جمع شدن چند چیز متفرق را میدهد و عبارت "وَﭐللَّیْلِ وَمَا وَسَقَ " یعنی :به شب سوگند ، که آنچه در روز متفرق شده را جمع میکند ومنظور این است که انسانها و حیوانهایی که هر یک از لانه و خانه شان به طرفی رفتهان...
تکرار در قرآن: ۵(بار)
راندن از روی بی اعتنائی ، .

واژه نامه بختیاریکا

سَر گا رُندِه

جدول کلمات

راندن

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
دَنت ( اوستایی )
دَووژ davuž ( اوستایی: دْووژ dvuž )
نیراس ( سنسکریت )

دور کردن و راندن دیگران از خود

بسته

بیرون راندن


کلمات دیگر: