مترادف حاضری : ماحضر
متضاد حاضری : پختنی
hastily prepared (or frugal) food, simple dish
bite, lunch, refection
ماحضر ≠ پختنی
حاضری . [ ض ِ ] (اِخ ) صالح بن احمدبن محمدبن عزالدین محمد الصغیربن شیخ الاسلام عزالدین محمد الکبیربن خلیل [اقضی القضاة ] حاضری الاصل حلبی حنفی . مدتی نائب قاضی القضاة جمال الدین یوسف سبطبن آجاحنفی بود و جمله ٔ «الحمد ﷲ رب العالمین » امضای او بود. بسال 922 هَ . ق . وفات یافت . (اعلام النبلاء فی تاریخ حلب ج 5 ص 387).
حاضری . [ ض ِ ] (اِخ ) نسبت به جدّ، و بدان منسوب است ابوبشر محمدبن احمدبن حاضر الطوسی . الحاکم ابوعبداﷲ الحافظ در تاریخ خود از او نام برد و گوید ابوالبشر حاضری با مردم صحبت میداشت و به نیک محضری موصوف است و بسیاری از شیوخ را بخراسان و عراق دیدار کرده . وی از ابوالحسن زهر [ بخراسان ] و از ابومحمدبن صاعد [ بعراق ] و اقران آنان سماع دارد. (انساب سمعانی ص 150).
حاضری . [ ض ِ ] (اِخ ) ولی الدین محمد. مولد وی بسال 775 هَ . ق . در حلب ، و او نزد پدر خود عزالدین علاء حاضری علم آموخت ، و از شمس عسقلانی و محمدبن محمدبن عمربن عوض ، و از ابن طباخ و جز ایشان اجازت یافت . مردی گوشه گیر و ثروتمند بود. در ربیعالاَّخر سال 841 وفات یافت . ابوذر در کنوزالذهب گوید: بسال 840 طاعون در حلب شروع شد و کمابیش انتشار داشت تا آنکه در سال 841 شدت یافت و خلق بسیار بکشت ، ازجمله شیخ ولی الدین محمدبن العلاء عزالدین بود که در حلاویة درگذشت . (اعلام النبلاء فی تاریخ حلب ج 5 ص 221).
حاضری . [ ض ِ ] (حامص ) حضور : گفتم خواجه ٔ بزرگ تواند دانست ، درمان این ، بی حاضری وی راست نیاید. (تاریخ بیهقی ).
آصفی .
اثر.
یحیی کاشی (در هجو اکولی ).
حاضری . [ ض ِ ] (ص نسبی ) منسوب به حاضر و حاضرة.
۱غذای آماده ۲غذای سرد