کلمه جو
صفحه اصلی

طغیان کردن


مترادف طغیان کردن : سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، گردن کشی کردن، نافرمانی کردن، یاغی شدن، طاغی شدن، شورش کردن، بالا آمدن سطح آب رودخانه ، سرریز کردن

فارسی به انگلیسی

flood, mutiny, rebel, revolt, to overflow(its banks), to rage, to rebel

to overflow(its banks), to rage, to rebel


flood, mutiny, rebel, revolt


فارسی به عربی

فیضان

مترادف و متضاد

rise (فعل)
طلوع کردن، خاستن، طالع شدن، برخاستن، بلند شدن، برامدن، بالا رفتن، صعود کردن، ترقی کردن، ناشی شدن از، طغیان کردن، بالا آمدن، از خواب برخاستن، سربالا رفتن

uprise (فعل)
سر و صدا و اشوب کردن، برخاستن، طغیان کردن، بالا آمدن، از خواب برخاستن، ببالا رفتن

rebel (فعل)
سرکشی کردن، طغیان کردن، شوریدن، یاغی گری کردن، تمرد کردن

flood (فعل)
غرق کردن، سیل گرفتن، طغیان کردن

mutiny (فعل)
سرکشی کردن، طغیان کردن

overflow (فعل)
طغیان کردن، سرشار شدن یا کردن لبریز شدن

سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، گردن‌کشی کردن، نافرمانی کردن، یاغی شدن، طاغی شدن، شورش کردن


بالا آمدن (سطح آب رودخانه)، سرریز کردن


۱. سرکشی کردن، عصیان ورزیدن، گردنکشی کردن، نافرمانی کردن، یاغی شدن، طاغی شدن، شورش کردن
۲. بالا آمدن (سطح آب رودخانه)، سرریز کردن


فرهنگ فارسی

موج زدن آب جوشش سیل و دریا و جز آن

لغت نامه دهخدا

طغیان کردن. [طُغ ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) موج زدن آب. جوشش سیل و دریا و جز آن. || نافرمانی کردن :
حرف زهرش گفته ام شکّر لبم را میگزد
درد طغیان میکند گر نام افیون میبرم.
ظهوری ( از آنندراج ).

واژه نامه بختیاریکا

سر واز کِردِن؛ ور ستادِن

پیشنهاد کاربران

در پارسی " سپوختن "

راه طغیان در پیش گرفتن

سر برافروختن
طغیان کردن یا افتخار کردن مباهات کردن .


کلمات دیگر: