کلمه جو
صفحه اصلی

هبوب

فرهنگ فارسی

وزیدن، وزش باد
۱-(مصدر ) وزیدن باد. ۲- طلوع کردن ستاره. ۳- (اسم ) وزش باد : (( بر آمدبادی ازاقصای بابل هبوبش خاره دروبارهافکن . ) ) (منوچهری ) ۴- طلوع ستاره.
باد گرد انگیز بادی که گرد و خاک برانگیزد

فرهنگ معین

(هُ ) [ ع . ] (مص ل . ) وزیدن باد.

لغت نامه دهخدا

هبوب. [ هََ ] ( ع ص ) باد گردانگیز. ( منتهی الارب ). بادی که گرد و خاک برانگیزد. ( ناظم الاطباء ). بادی که گرد و غبار پراکند. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ).

هبوب. [ هَُ ] ( ع مص ) وزیدن باد. ( منتهی الارب ). برپاشدن باد. برانگیخته شدن باد. هب. وزیدن باد. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) :
برآمد بادی از اقصای بابل
هبوبش خاره در و باره افکن.
منوچهری.
|| بیدار شدن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). بیدار شدن از خواب. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ) ( تاج العروس ). || طلوع کردن. برآمدن. ( معجم متن اللغة ): هب النجم ؛ ستاره برآمد. ( اقرب الموارد ). || به نشاط رفتن و تیز و به شتاب رفتن انسان و جز آن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( معجم متن اللغة ): هب السائر من الانسان و الدواب هبوباً؛ به نشاط رفت و تیز رفت. ( اقرب الموارد ). || کنایه از آمدن : من این هببت ؛ از کجا آمدی. ( ناظم الاطباء )( منتهی الارب ) ( معجم متن اللغة ). || به نشاط رفتن شتر و جز آن. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ). || بلند شدن شتر برای حرکت : هبت الناقة؛ برخاست برای حرکت. ( معجم متن اللغة ). || شکست خوردن در جنگ. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ). || جنبیدن و روان شدن شمشیر. ( اقرب الموارد ) ( معجم متن اللغة ). || مدتی غایب بودن کسی. ( اقرب الموارد ). || بیدار کردن. رجوع به هب شود. || شروع کردن کاری را. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ).

هبوب . [ هََ ] (ع ص ) باد گردانگیز. (منتهی الارب ). بادی که گرد و خاک برانگیزد. (ناظم الاطباء). بادی که گرد و غبار پراکند. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد).


هبوب . [ هَُ ] (ع مص ) وزیدن باد. (منتهی الارب ). برپاشدن باد. برانگیخته شدن باد. هب . وزیدن باد. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (تاج العروس ) :
برآمد بادی از اقصای بابل
هبوبش خاره در و باره افکن .

منوچهری .


|| بیدار شدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بیدار شدن از خواب . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة) (تاج العروس ). || طلوع کردن . برآمدن . (معجم متن اللغة): هب النجم ؛ ستاره برآمد. (اقرب الموارد). || به نشاط رفتن و تیز و به شتاب رفتن انسان و جز آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (معجم متن اللغة): هب السائر من الانسان و الدواب هبوباً؛ به نشاط رفت و تیز رفت . (اقرب الموارد). || کنایه از آمدن : من این هببت ؛ از کجا آمدی . (ناظم الاطباء)(منتهی الارب ) (معجم متن اللغة). || به نشاط رفتن شتر و جز آن . (منتهی الارب ) (تاج العروس ). || بلند شدن شتر برای حرکت : هبت الناقة؛ برخاست برای حرکت . (معجم متن اللغة). || شکست خوردن در جنگ . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || جنبیدن و روان شدن شمشیر. (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || مدتی غایب بودن کسی . (اقرب الموارد). || بیدار کردن . رجوع به هب شود. || شروع کردن کاری را. (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

وزیدن، وزش.

فرهنگستان زبان و ادب

{haboob, hubbob} [علوم جَوّ] باد شدیدی در سودان که به توفان خاک و شن منجر می شود

جدول کلمات

وزش باد


کلمات دیگر: