کلمه جو
صفحه اصلی

طبیعی


مترادف طبیعی : اصلی، جبلی، ذاتی، فطری، نهادین، اصیل، بکر، دست نخورده، آفریده، مخلوق ، مربوط به طبیعت، معمولی، عادی، طبیعی دان

متضاد طبیعی : مصنوعی، ساختگی

برابر پارسی : بهنجار، سرشتین، سِرشتین، نیادی

فارسی به انگلیسی

candid, natural, matter-of-course, native, naturally, normal, physio-, proper, rustic, unstudied, untaught, physical

natural, physical, normal


natural, matter-of-course, native, naturally, normal, physio-, proper, rustic, unstudied, untaught


فارسی به عربی

اصلی , جوهری , حقیقی , طبیعی , فطری , وضع طبیعی

عربی به فارسی

ذاتي , جبلي , فطري , غريزي , ايجاد شده بر اثر تخم کشي از موجودات هم تيره , طبيعي , سرشتي , نهادي , بديهي , مسلم , استعداد ذاتي , احمق , ديوانه , مادي , فيزيکي


مترادف و متضاد

indigenous (صفت)
بومی، ذاتی، طبیعی، فطری

normal (صفت)
معمولی، ساده، متوسط، طبیعی، عادی، معمول، به هنجار

real (صفت)
واقعی، حقیقی، عملی، حسابی، موجود، صمیمی، طبیعی، راستین، غیر مصنوعی، بی خدشه

inherent (صفت)
اصلی، چسبنده، ملازم، ذاتی، طبیعی

intrinsic (صفت)
شایسته، اصلی، حقیقی، ذاتی، باطنی، طبیعی، روحی، ذهنی

innate (صفت)
اصلی، چسبنده، ذاتی، داخلی، طبیعی، درونی، درون زاد، لاینفک، جبلی، فطری، غریزی، مادرزاد

natural (صفت)
ساده، ذاتی، بدیهی، دیوانه، طبیعی، نهادی، عادی، خلقی، جبلی، قهری، فطری، غریزی، سرشتی، استعداد ذاتی

born (صفت)
مولد، مولود، متولد، زاد، زاییده شده، طبیعی

physical (صفت)
بدنی، جسمانی، طبیعی، مادی، فیزیکی

somatic (صفت)
بدنی، طبیعی، جسمی، مادی، تنی

homebred (صفت)
طبیعی، خانگی، دیمی

اسم ≠ مصنوعی، ساختگی


اصلی، جبلی، ذاتی، فطری، نهادین


اصیل، بکر، دست‌نخورده


آفریده، مخلوق ≠ مربوطبه طبیعت


۱. اصلی، جبلی، ذاتی، فطری، نهادین
۲. اصیل، بکر، دستنخورده
۳. آفریده، مخلوق ≠ مصنوعی، ساختگی
۴. مربوطبه طبیعت
۵. معمولی، عادی
۶. طبیعیدان


فرهنگ فارسی

منسوب به بیعت، آنچه که اختصاص به طبیعت دارد، ذاتی، فطری، مقابل مصنوعی، کسی که هرچیزرابه طبیعت نسبت دهد
( صفت ) ۱ - منسوب به طبیعت مربوط به طبیعت آن چه به طبیعت اختصاص دارد . ۲ - جبلی ذاتی فطری مقابل صناعی مصنوعی عملی ساختگی . ۳ - مخلوق مقابل مصنوع . ۴ - امری که مقتضای طبع باشد چیزی که مسند با ذات شئ باشد . یا امور طبیعی . آثار و حرکات و زمانیات و مکان و کلیه اموری که مربوط به ماده و مادیات است . یا تاریخ طبیعی . علوم طبیعی طبیعیات . یا حرارت طبیعی . حرارت غریزی . یا حکمت ( علم فن ) طبیعی . یکی از شعب حکمت نظری . و آن علم به احوال اجسام طبیعی بحث می کند و موضوع آن جسم است و اصول آن هشت است : ۱ - سماع طبیعی یا سمع الکیان . ۲ - سمائ و عالم - کون و فساد . ۴ - آثار علویه . ۵ - معادن . ۶ - نبات . ۷ - حیوان . ۸ - علم نفس . یا عالم طبیعی . طبیعی دان . یاعلوم طبیعی . دانشهایی که از پیدایش و زندگی جمادات نباتات و حیوانات بحث می کنند . ۵ - کسی که حوادث جهان را منسوب به طبیعت می داند و قایل به نیرویی ما فوق طبیعت نباشد . ۶ - عالم علم طبیعی طبیعی دان .
دانشی است که از احوال اجسام طبیعی بحث میکند و موضوع آن جسم است .

فرهنگ معین

(طَ ) [ ع . ] (ص نسب . ) ۱ - منسوب به طبیعت . ۲ - فطری ، ذاتی . ۳ - عالم علم طبیعی . ۴ - کسی که امور جهان را به طبیعت نسبت می دهد و به خدا اعتقادی ندارد.

لغت نامه دهخدا

طبیعی. [ طَ عی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به طبیعت . غریزی. جبلی. ذاتی. فطری. نهادی. سرشتی. گوهری. گُهری. خِلقی. مقابل ِ صناعی و عملی و مصنوعی و ساختگی و معمولی :
بخشش او طبیعی و گهریست
بخشش دیگران به روی و ریاست.
فرخی.
چه بود عارض تو لاله طبیعی رنگ
نگه نمود مرا عنبر طبیعی خم.
مسعودسعد.
|| مخلوق مقابل مصنوع : رود بر دو ضرب است : یکی طبیعی و دیگری صناعی.. رود طبیعی آن است که آبهائی بود بزرگ که از گداز برف و چشمه هائی که از کوه و روی زمین بگشاید و برود، و خویشتن را راه کند، و رودکده وی جائی فراخ شود و جائی تنگ همی رود تا به دریائی رسد یا به به طیحه ای.( حدود العالم ). || صاحب کشاف آرد: چیزیست که به ذات مستند باشد خواه استناد آن به نفس ذات یا جزء یا لازم آن باشد و خواه مساوی یا اعم باشد، پس طبیعت منسوب بدان در این هنگام بمعنی حقیقت است. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || و نیز مراد از طبیعی چیزیست که به صورت نوعی مستند باشد و ما در لفظ خبردر این باره بحث کردیم وامور طبیعی چیزهایی است که وجود انسان بر آنها مبتنی است. رجوع به طبیعت شود.

طبیعی. [ طَ ] ( ص نسبی ) ( علم... ) دانشی است که از احوال اجسام طبیعی بحث میکند و موضوع آن جسم است. ( از کشف الظنون ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: طبیعی بر یکی از علوم مدون حکمت نیز اطلاق شود چه علم حکمت به دو گونه عملی و نظری تقسیم گردد و حکمت نظری به دانش طبیعی ریاضی و الهی منقسم می شود که آنها را به نامهای مابعدالطبیعة و ماقبل الطبیعه نیز نامند و طبیعیون کسانی هستند که در دانش طبیعی ممارست میکنند و نیز طبیعیون بر فرقه ای اطلاق شود که طبایع چهارگانه ، یعنی حرارت و برودت و رطوبت و یبوست را می پرستند چه آنها را اصل وجود دانند و بعقیده آنان جهان از آنها مرکب است و این فرقه را طبایعیه نیز خوانند. ( انسان کامل از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- نفس طبیعی ؛ قوتی است که اجزاء جسم را نگاه دارد تا از یکدیگر متلاشی نشود، و آن را دو خادم است که یکی را خفت و دیگری را ثقل گویند. خفت قوتی است مائل بمحیط و ثقل بر عکس او. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).

طبیعی . [ طَ ] (ص نسبی ) (علم ...) دانشی است که از احوال اجسام طبیعی بحث میکند و موضوع آن جسم است . (از کشف الظنون ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: طبیعی بر یکی از علوم مدون حکمت نیز اطلاق شود چه علم حکمت به دو گونه ٔ عملی و نظری تقسیم گردد و حکمت نظری به دانش طبیعی ریاضی و الهی منقسم می شود که آنها را به نامهای مابعدالطبیعة و ماقبل الطبیعه نیز نامند و طبیعیون کسانی هستند که در دانش طبیعی ممارست میکنند و نیز طبیعیون بر فرقه ای اطلاق شود که طبایع چهارگانه ، یعنی حرارت و برودت و رطوبت و یبوست را می پرستند چه آنها را اصل وجود دانند و بعقیده آنان جهان از آنها مرکب است و این فرقه را طبایعیه نیز خوانند. (انسان کامل از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- نفس طبیعی ؛ قوتی است که اجزاء جسم را نگاه دارد تا از یکدیگر متلاشی نشود، و آن را دو خادم است که یکی را خفت و دیگری را ثقل گویند. خفت قوتی است مائل بمحیط و ثقل بر عکس او. (کشاف اصطلاحات الفنون ).


طبیعی . [ طَ عی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به طبیعت . غریزی . جبلی . ذاتی . فطری . نهادی . سرشتی . گوهری . گُهری . خِلقی . مقابل ِ صناعی و عملی و مصنوعی و ساختگی و معمولی :
بخشش او طبیعی و گهریست
بخشش دیگران به روی و ریاست .

فرخی .


چه بود عارض تو لاله ٔ طبیعی رنگ
نگه نمود مرا عنبر طبیعی خم .

مسعودسعد.


|| مخلوق مقابل مصنوع : رود بر دو ضرب است : یکی طبیعی و دیگری صناعی .. رود طبیعی آن است که آبهائی بود بزرگ که از گداز برف و چشمه هائی که از کوه و روی زمین بگشاید و برود، و خویشتن را راه کند، و رودکده ٔ وی جائی فراخ شود و جائی تنگ همی رود تا به دریائی رسد یا به به طیحه ای .(حدود العالم ). || صاحب کشاف آرد: چیزیست که به ذات مستند باشد خواه استناد آن به نفس ذات یا جزء یا لازم آن باشد و خواه مساوی یا اعم باشد، پس طبیعت منسوب بدان در این هنگام بمعنی حقیقت است . (کشاف اصطلاحات الفنون ). || و نیز مراد از طبیعی چیزیست که به صورت نوعی مستند باشد و ما در لفظ خبردر این باره بحث کردیم وامور طبیعی چیزهایی است که وجود انسان بر آنها مبتنی است . رجوع به طبیعت شود.

فرهنگ عمید

۱. مربوط به طبیعت.
۲. ذاتی، فطری.
۳. (صفت نسبی، اسم ) (فلسفه ) کسی که هر چیز را به طبیعت نسبت دهد، هریک از طبیعیون، معتقد به اصالت ماده، طبایعی.
۴. (صفت، قید ) عادی و معمولی: رفتار طبیعی.
۵. (صفت نسبی، اسم ) [منسوخ] از رشته های دورۀ متوسطه در نظام آموزشی قدیم.
۶. [مقابلِ مصنوعی] آنچه ساختۀ دست انسان نیست.

دانشنامه عمومی

فرهنگ فارسی ساره

سرشتین، نیادی، بهنجار


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] طبیعی، آنچه بر حسب آفرینش ، اکثریت بر آن است.
از احکام مرتبط با آن در باب طهارت و تجارت سخن گفته اند.
تعریف طبیعی
طبیعی عبارت است از ویژگی ها و هیئتی که بیشترینِ هر نوع از انواع خلق بدان گونه آفریده شده اند، مانند داشتن دو چشم ، دو گوش ، بینایی و شنوایی در انسان و حیوان .
← اطلاق طبیعی در طهارت
۱. ↑ البیان، ص۳۹.۲. ↑ جامع المقاصد، ج۱، ص۸۱ ۸۲.
...

واژه نامه بختیاریکا

به دزِّه؛ به دم ( به دماق ) ؛ به هوش خو

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
آنولوم ( سنسکریت: آنولومَ )
آیوت ( سنسکریت: آیوتپَتیکا )
سَهاژ ( سنسکریت: سَهاجَ )
ژانگال ( سنسکریت: جانگَلا )

نرمال

naturally واژه برابر آن در انگلیسی است. اکنون با تیزبینی در چم این واژه چنین بازمی نمائیم:
آریانپور: طبیعی، دست نخورده ( ناساخته ى دست انسان ) ، وحشی، کشت نشده
پس برابر آن را باید در واژگان خودرو، خودخودی:spontaneously=naturally، دست نخورده و. . . جستجو کرد

سرشتی

طبیعی=بنیادی

طبیعی = پرهامی
طبیعت= پرهام

Nation یا به پارسی نَهِش Nahesh ( ع: مِلَّت )
هم ریشه با Nature یا به پارسی نَهاد Nahaad ( ع: طَبیعَت )
هر دو از ریشه پروا - هندو - اروپایی *gene - که در پارسی معنی زادَن Zaadan و زیستَن Zistan دارند.
اگر پسوند صفت ساز انگلیسی و پارسی - ال بگیرند میشوند ( همچون در گُودال، پوشال، گِردال، چَنگال و. . . )
نَشنال یا نَهِشال ( National, Naheshaal ) ( ع: مِلّی )
نَچرال یا نَهادال ( Natural, Nahaadaal ) ( ع: طَبیعی )
و پیشوند اینتِر - یا اَندَر - به معنی ( مینو، meaning ) در میان به نشنال بیفزاییم میشود اینتِرنَشنال، اَندَرنَهِشال ( International, Andarnaheshaal ) ( ع: بِین ُالمِلَّلی )

ناساخته

خودرو
خودبخود

خودساخته، خودکار، خودپا


کلمات دیگر: