مترادف طبیعی : اصلی، جبلی، ذاتی، فطری، نهادین، اصیل، بکر، دست نخورده، آفریده، مخلوق ، مربوط به طبیعت، معمولی، عادی، طبیعی دان
متضاد طبیعی : مصنوعی، ساختگی
برابر پارسی : بهنجار، سرشتین، سِرشتین، نیادی
natural, physical, normal
natural, matter-of-course, native, naturally, normal, physio-, proper, rustic, unstudied, untaught
ذاتي , جبلي , فطري , غريزي , ايجاد شده بر اثر تخم کشي از موجودات هم تيره , طبيعي , سرشتي , نهادي , بديهي , مسلم , استعداد ذاتي , احمق , ديوانه , مادي , فيزيکي
اسم ≠ مصنوعی، ساختگی
اصلی، جبلی، ذاتی، فطری، نهادین
اصیل، بکر، دستنخورده
آفریده، مخلوق ≠ مربوطبه طبیعت
۱. اصلی، جبلی، ذاتی، فطری، نهادین
۲. اصیل، بکر، دستنخورده
۳. آفریده، مخلوق ≠ مصنوعی، ساختگی
۴. مربوطبه طبیعت
۵. معمولی، عادی
۶. طبیعیدان
طبیعی . [ طَ ] (ص نسبی ) (علم ...) دانشی است که از احوال اجسام طبیعی بحث میکند و موضوع آن جسم است . (از کشف الظنون ). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: طبیعی بر یکی از علوم مدون حکمت نیز اطلاق شود چه علم حکمت به دو گونه ٔ عملی و نظری تقسیم گردد و حکمت نظری به دانش طبیعی ریاضی و الهی منقسم می شود که آنها را به نامهای مابعدالطبیعة و ماقبل الطبیعه نیز نامند و طبیعیون کسانی هستند که در دانش طبیعی ممارست میکنند و نیز طبیعیون بر فرقه ای اطلاق شود که طبایع چهارگانه ، یعنی حرارت و برودت و رطوبت و یبوست را می پرستند چه آنها را اصل وجود دانند و بعقیده آنان جهان از آنها مرکب است و این فرقه را طبایعیه نیز خوانند. (انسان کامل از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- نفس طبیعی ؛ قوتی است که اجزاء جسم را نگاه دارد تا از یکدیگر متلاشی نشود، و آن را دو خادم است که یکی را خفت و دیگری را ثقل گویند. خفت قوتی است مائل بمحیط و ثقل بر عکس او. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
فرخی .
مسعودسعد.
سرشتین، نیادی، بهنجار