کلمه جو
صفحه اصلی

سابق الحاج

فرهنگ فارسی

آنکه پیشاپیش کاعوان حجاج بشهر آید وخبر فرار رسیدن آنان باز دهد پیشرو حاجیان : چون سابق الحاج در رسید و خبر داد که قافله آکد من تا به فرات استقبال کردم .
سعید بن بیان همدانی مکنی بابوحنیفه و ملقب به سابق الحاج

لغت نامه دهخدا

سابق الحاج. [ ب ِ قُل ْ حاج ج / حاج ] ( ع اِ مرکب ) پیشرو حجاج ، پیشاهنگ قافله حجاج. آنکه پیشاپیش کاروان حجاج بشهر آید و خبر فرارسیدن آنان باز دهد : چون سابق الحاج دررسید و خبر داد که قافله آمد من تا به فرات استقبال کردم. ( اسرار التوحید ص 299 ).

سابق الحاج. [ ب ِقُل ْ حاج ج / حاج ] ( اِخ ) سعیدبن بیان همدانی مکنی با بو حنیفه و ملقب به سابق الحاج یا سائق الحاج از ثقات محدثان امامیه و از روات حضرت صادق ( ع ) بوده است. رجوع به ریحانة الادب ج 2 ص 147 و ج 5 ص 48 شود.

سابق الحاج . [ ب ِ قُل ْ حاج ج / حاج ] (ع اِ مرکب ) پیشرو حجاج ، پیشاهنگ قافله ٔ حجاج . آنکه پیشاپیش کاروان حجاج بشهر آید و خبر فرارسیدن آنان باز دهد : چون سابق الحاج دررسید و خبر داد که قافله آمد من تا به فرات استقبال کردم . (اسرار التوحید ص 299).


سابق الحاج . [ ب ِقُل ْ حاج ج / حاج ] (اِخ ) سعیدبن بیان همدانی مکنی با بو حنیفه و ملقب به سابق الحاج یا سائق الحاج از ثقات محدثان امامیه و از روات حضرت صادق (ع ) بوده است . رجوع به ریحانة الادب ج 2 ص 147 و ج 5 ص 48 شود.


فرهنگ عمید

پیشرو حجاج، پیشرو کاروان حجاج.


کلمات دیگر: