کلمه جو
صفحه اصلی

فارع

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) بالا رونده .

لغت نامه دهخدا

فارع. [ رِ ] ( ع ص ) اسم فاعل از فرع و فروع ، بمعنی بالارونده بر کوه و فرودآینده به وادی. || بلندبالای نیکوهیأت. || یک تن از اطرافیان سلطان : هو فارع من فرعة السلطان ؛ او یکی از یاران سلطان است. ( از اقرب الموارد ). ج ، فَرَعة. || جبل فارع ؛ کوهی را میگویند که درازتر از کوه دیگر باشد. ( از اقرب الموارد ).

فارع.[ رِ ] ( اِخ ) قلعه ای است به مدینه ، و ابن سکیت گویداکنون خانه جعفربن یحیی است. ( از معجم البلدان ).

فارع. [ رِ ] ( اِخ ) در بالای وادی الشراة قریه ای است بنام فارع که درخت خرما بسیار دارد. ساکنانش معلوم نیست از کدام قبیله اند. آبهای آن از چشمه هایی است که در زیر زمین جریان دارند. ( از معجم البلدان ).

فارع . [ رِ ] (اِخ ) در بالای وادی الشراة قریه ای است بنام فارع که درخت خرما بسیار دارد. ساکنانش معلوم نیست از کدام قبیله اند. آبهای آن از چشمه هایی است که در زیر زمین جریان دارند. (از معجم البلدان ).


فارع . [ رِ ] (ع ص ) اسم فاعل از فرع و فروع ، بمعنی بالارونده بر کوه و فرودآینده به وادی . || بلندبالای نیکوهیأت . || یک تن از اطرافیان سلطان : هو فارع من فرعة السلطان ؛ او یکی از یاران سلطان است . (از اقرب الموارد). ج ، فَرَعة. || جبل فارع ؛ کوهی را میگویند که درازتر از کوه دیگر باشد. (از اقرب الموارد).


فارع .[ رِ ] (اِخ ) قلعه ای است به مدینه ، و ابن سکیت گویداکنون خانه ٔ جعفربن یحیی است . (از معجم البلدان ).


فرهنگ عمید

بالارونده.


کلمات دیگر: