to persuade, to oblige, browbeat, coerce, compel, constrain, force, push
وادار کردن
فارسی به انگلیسی
browbeat, coerce, compel, constrain, dragoon, force, hustle, impel, provoke, push, urge
فارسی به عربی
ادفع , ارغم , افرض , اقنع , التزم , حرض , له
مترادف و متضاد
تاکید کردن، اجرا کردن، مجبور کردن، وادار کردن، از پیش بردن
دانستن، بدست اوردن، جلب کردن، گذاشتن، رسیدن به، داشتن، کردن، وادار کردن، صرف کردن، دارا بودن، بهره مند شدن از، مالک بودن، باعی انجام کاری شدن، در مقابل دارا
تحریک کردن، بازی کردن، تکان دادن، حرکت کردن، سیر کردن، وادار کردن، حرکت دادن، جنبیدن، بجنبش دراوردن، به حرکت انداختن، متاثر ساختن
ترغیب کردن، وادار کردن، تاثیر کردن بر، نفوذ کردن بر، تحت نفوذ خود قرار دادن
مجبور کردن، وادار کردن
مجبور کردن، وادار کردن، متعهد شدن، ممنون کردن، مرهون ساختن، لطف کردن
ترغیب کردن، وادار کردن، بران داشتن
وادار کردن، استنتاج کردن، تحریک شدن، اعوا کردن، تهییج شدن
وادار کردن، مجبور ساختن، بر آن داشتن
بخشیدن، دادن، اراستن، پوشاندن، وادار کردن، پوشیدن، بخشیدن به
برانگیختن، تحریک کردن، وادار کردن
فرهنگ فارسی
واداشتن مجبور کردن، (مصدر ) ۱ - بر انگیختن . ۲ - مجبور کردن باجرای امری ملزم ساختن . ۳ - باز داشتن منع کردن .
فرهنگ معین
(کَ دَ ) (مص م . ) ۱ - تحریک کردن ، برانگیختن . ۲ - مجبور کردن .
لغت نامه دهخدا
وادار کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) واداشتن. ( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ). مجبور کردن. ناگزیر کردن. ناچار کردن. الزام. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به واداشتن و الزام شود. || ترغیب کردن. تحریک کردن برانگیختن. رجوع به کلمه های مزبور شود. || نگاه داشتن. ( ناظم الاطباء ). || ایستاده کردن کاروانیان است چارپایان خود را در میان راه برای آب انداختن یعنی بول نمودن و کمیز انداختن. ( آنندراج ، از فرهنگ ترکتازان ).
پیشنهاد کاربران
وادار کردن[ اصطلاح کفاشی]: پیشکار با هنری که دارد رویه کفش ( پستایی ) را به قالب ثابت می کند. و به اصطلاح چهار میخ می کند.
برآن داشتن :وادار کردن به.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص 134 ) .
( برگرفته از یادداشت جناب باقری )
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص 134 ) .
( برگرفته از یادداشت جناب باقری )
کلمات دیگر: