کلمه جو
صفحه اصلی

ناجنس


مترادف ناجنس : بدجنس، بدکردار، ناباب، ناتو، ناجور

متضاد ناجنس : خوش جنس

برابر پارسی : نایاب، ناجور، وازده، ناپسند، ناکس

فارسی به انگلیسی

malicious, bad - hearted


no-good

فارسی به عربی

دنیی

مترادف و متضاد

mixed (صفت)
مخلوط، مختلط، درهم، امیخته، ممزوج، درهم ریخته، ناجنس، قاتی

بدجنس، بدکردار، ناباب، ناتو، ناجور ≠ خوش‌جنس


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - ناباب ناجور ناهم جنس : نخست موعظه پیر می فروش این است که ازمصاحب ناجنس احترازکنید. ( حافظ ) ۲ - بی تربیت بی ادب . ۳ - بدذات بدکردار . ۴ - نامرغوب .

فرهنگ معین

(ج ) (ص . ) بدسرشت ، بدذات .

لغت نامه دهخدا

ناجنس.[ ج ِ ] ( ص مرکب ) بدسرشت. بدنژاد. بی تربیت. بی ادب. ( ناظم الاطباء ). شخص بدذات. بدکردار. ( فرهنگ نظام ). غیر مهذب. بی ادب. ( آنندراج ). پست. سفله. ناباب. نااهل.ناجور. نامناسب. ناهم جنس. مقابل همجنس :
از صحبت ناجنس و خسان دست نداری
تا چند بود صحبت ناجنس و خس آخر.
سوزنی.
چو در پرده ناجنس باشد همال
زتهمت بسی نقش بندد خیال.
نظامی.
ای فغان از یار ناجنس ای فغان
همنشین نیک جوئید ای مهان.
مولوی.
معلم گو ادب کم کن که من ناجنس شاگردم
پدر گو پند کمتر ده که من نااهل فرزندم.
سعدی.
تا چه گنه کردم که روزگارم بعقوبت آن در سلک صحبت چنین ابلهی خودرای ناجنس خیره درای مبتلا گردانید. ( گلستان ).
چاک خواهم زدن این دلق ریائی چکنم
روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم.
حافظ.
نخست موعظه پیر میفروش این است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید.
حافظ.
صحبت ناجنس گزند آورد
صددل آسوده به بند آورد.
وحشی.
صحبت ناجنس نباید گزید
تا طمع از خویش نباید برید.
وحشی.
بد است صحبت ناجنس وقت طوطی خوش
که وقت حرف ز تمثال خود طرف دارد.
صائب.
|| ( اصطلاح طبیعی ) لاروهای ناجنس . رجوع به بیولوژی ج 1 ص 193 شود.

فرهنگ عمید

بدنژاد، بدسرشت، بدذات، بدکردار: نخست موعظهٴ پیر می فروش این است / که از مصاحب ناجنس احتراز کنید (حافظ: ۴۹۴ ).


کلمات دیگر: