(زَ نِ ) (اِمر. ) خواهرزن .
خازنه
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
( خازنة ) خازنة. [ زِ ن َ ] ( ع ص ) تأنیث خازن. رجوع به خازن شود.
خازنه.[ زِ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) خواهر زن چه خاء مخفف خواهر است و زنه معلوم است. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) ( برهان قاطع ). خواهر زن که خیازنه هم گویندش. ( شرفنامه منیری ) ( رشیدی ) ( سراج اللغة ) ( کشف اللغة ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( غیاث اللغة ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 378 ).
خازنه.[ زِ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) خواهر زن چه خاء مخفف خواهر است و زنه معلوم است. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) ( برهان قاطع ). خواهر زن که خیازنه هم گویندش. ( شرفنامه منیری ) ( رشیدی ) ( سراج اللغة ) ( کشف اللغة ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( غیاث اللغة ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 378 ).
خازنه .[ زِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خواهر زن چه خاء مخفف خواهر است و زنه معلوم است . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (برهان قاطع). خواهر زن که خیازنه هم گویندش . (شرفنامه ٔ منیری ) (رشیدی ) (سراج اللغة) (کشف اللغة) (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغة) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 378).
خازنة. [ زِ ن َ ] (ع ص ) تأنیث خازن . رجوع به خازن شود.
فرهنگ عمید
خواهر زن.
کلمات دیگر: