۱ - ناتوانی ضعیفی زبونی . ۲ - خستگی درماندگی .۳ - علیلی بیماری
عاجزی
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
عاجزی. [ ج ِ] ( حامص ) عمل عاجز. ناتوانی. درماندگی :
نهنگی که او پیل را پی کند
ز آهوبره عاجزی کی کند.
نهنگی که او پیل را پی کند
ز آهوبره عاجزی کی کند.
نظامی.
و رجوع به عاجز شود.فرهنگ عمید
عاجز بودن، ناتوانی، درماندگی.
کلمات دیگر: