کلمه جو
صفحه اصلی

ناچیز


مترادف ناچیز : اقل، اندک، بی ارزش، بی قدر، بی قابل، بی نتیجه، بیهوده، پشیز، جزئی، خفیف، فرومایه، قلیل، کم، محقر، مزجات، ناقابل

متضاد ناچیز : بسیار

فارسی به انگلیسی

insignificant, worthless, fractional, frivolous, hairsplitting, immaterial, inappreciable, inconsequential, inconsiderable, insensible, insubstantial, invisible, light, ling _, little, low, meagerly, mean, measly, minute, miserable, narrow, negligible, nominal, nothing, nugatory, paltriness, paltry, peddling, pelting, petty, picayune, piddling, piffling pitiful, poor, puny, scruple, slight, slim, small, spare, stingy, straw, trifle, trifling, trivial, unimportant, weak bagatelle, barely, bit, faint, fiddling, fig, peanuts, small beer, piffling, weak

bagatelle, barely, bit, faint, fiddling, fig, fractional, frivolous, hairsplitting, immaterial, inappreciable, inconsequential, inconsiderable, insensible, insignificant, insubstantial, invisible, light, ling _, little, low, meagerly, mean, measly, minute, miserable, narrow, neglig


bagatelle, barely, bit , faint, fiddling, fig, fractional, frivolous, hairsplitting, immaterial, inappreciable, inconsequential, inconsiderable, insensible, insignificant, insubstantial, invisible, light, ling _, little, low, meagerly, mean, measly, minute, miserable, narrow, negligible, nominal, nothing, nugatory, paltriness, paltry, peddling, pelting, petty, picayune, piddling, piffling, pitiful, poor, puny, scruple, slight, slim, small, spare, stingy, straw, trifle, trifling, trivial, unimportant, weak


فارسی به عربی

تافه , صغیر جدا , ضییل , غیر هام , فقیر , قشة , قلیلا , متکبر

مترادف و متضاد

trifle (اسم)
ناچیز، چیز جزیی، کم بها

poor (صفت)
ناسازگار، فرومایه، پست، غریب، بی پول، محتاج، فقیر، بی چاره، فرومانده، نا مرغوب، بی نوا، معدود، ناچیز، دون، لات، مستمند، ضعیف الحال

little (صفت)
پست، مختصر، ریز، کوچک، کوتاه، خرد، بچگانه، اندک، قد کوتاه، کم، جزئی، معدود، ناچیز، حقیر، درخور بچگی

vain (صفت)
عقیم، پوچ، خود بین، تهی، بیهوده، عاطل، ناچیز، بی فایده، باطل، جزیی، عبث

tiny (صفت)
ریز، کوچک، کوچولو، ریزه، خرد، ناچیز، بسیار کوچک

scrimp (صفت)
نحیف، ناچیز، قلیل

trivial (صفت)
بی مزه، بدیهی، مبتذل، بیهوده، ناچیز، نا قابل، چیزهای بی اهمیت، جزیی

straw (صفت)
ناچیز

meager (صفت)
لاغر، نزار، نحیف، ناچیز، لات، بی برکت، بی چربی

potty (صفت)
احمقانه، اسان، جزئی، ناچیز

runty (صفت)
پست، کوتوله، کوچک، ناچیز، حقیر

negligible (صفت)
جزئی، ناچیز، بی اهمیت، قلیل، قابل فراموشی

fiddling (صفت)
جزئی، ناچیز

inconsiderable (صفت)
عرضی، خرد، جزئی، ناچیز، بی اهمیت، نا قابل

insignificant (صفت)
ناچیز، قلیل

peppercorn (صفت)
جزئی، ناچیز

sparing (صفت)
کم، ناچیز، صرفه جو، مضایقه کننده

inconsequential (صفت)
ناچیز، بی اهمیت، ناپی ایند

inappreciable (صفت)
جزئی، ناچیز، غیر محسوس، نامریی، بی بها، غیر قابل ارزیابی، غیر قابل تقدیر

peddling (صفت)
جزئی، ناچیز، نا مشخص

teeny (صفت)
ریز، کوچک، ریزه، ناچیز

nugatory (صفت)
پوچ، بی اثر، ناچیز، منفی

picayune (صفت)
پست، بی ارزش، جزئی، ناچیز

piddling (صفت)
جزئی، ناچیز، بی اهمیت

pint-size (صفت)
پست، کوچک، خرد، ناچیز، باندازه سر سنجاق

pint-sized (صفت)
پست، کوچک، خرد، ناچیز، باندازه سر سنجاق

small-time (صفت)
ناچیز، بی اهمیت

اقل، اندک، بی‌ارزش، بی‌قدر، بی‌قابل، بی‌نتیچه، بیهوده، پشیز، جزئی، خفیف، فرومایه، قلیل، کم، محقر، مزجات، ناقابل ≠ بسیار


فرهنگ فارسی

اندک، کم، بی ارزش
( صفت ) ۱ - معدوم : که یزدان زنا چیز چیز آفرید بدان تاتوانایی آید پدید. ( شا. ) ۲ - بی قدر بی ارج ناقابل : زخاشاک ناچیز تا عرش راست سراسربهستی یزدان گواست . ( شا ) ۳ - ناکس فرومایه . ۴ - کم اندک : [ حقوق ناچیزی میگیرد.] ۵ - بیهوده بی نتیجه .

فرهنگ معین

(ص . ) ۱ - بی ارزش ، بی بها. ۲ - ناکس ، فرومایه .

لغت نامه دهخدا

ناچیز. ( ص مرکب ) بی قدر. بی مقدار. ( ناظم الاطباء ). پست و ناقابل.( فرهنگ نظام ). چیز حقیر. چیز پست. فرومایه. بی ارز. بی ارج. وضیع. ناقابل. بی قابلیت. بی ارزش :
ز خاشاک ناچیز تا عرش راست
سراسر به هستی یزدان گواست.
فردوسی.
همو آفریننده مور و پیل
ز خاشاک ناچیز و دریای نیل.
فردوسی.
جز این تا بخاشاک ناچیز و پست
بیازد کسی ناسزاوار دست.
فردوسی.
صورتم را که صفر ناچیز است
با الف هم حساب دیدستند.
خاقانی.
گفتم چه بود گیاه ناچیز
تا درصف گل نشیند او نیز.
سعدی.
بگفتا من گلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گل نشستم.
سعدی.
|| ناکس. فرومایه. پست :
نبد زندگانیش جز هفت ماه
تو خواهیش ناچیز خوان خواه شاه.
فردوسی.
هر آنکس که ناچیز بد چیز گشت
وز اندازه کهتری برگذشت.
فردوسی.
ناچیز که وهم کرده کان چیزی هست
خوش بگذر از این خیال کان چیزی نیست.
عبید زاکانی.
|| نیست و نابود. ( ناظم الاطباء ). لاشی ٔ. عدم. هیچ :
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانائی آمد پدید.
فردوسی.
کند چون بخواهد ز ناچیز چیز
که آموزگارش نباید بنیز.
فردوسی.
توانی ز ناچیز چیز آفرید
هم از تو شود چیزها ناپدید.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
همی گوئی زمانی بود از معلول تا علت
پس از ناچیز محض آورد موجودات را پیدا.
ناصرخسرو.
او زبده جلال و چو تقدیر ذوالجلال
ناچیز را ز روی کرامات چیز کرد.
خاقانی.
این نقش که نگاشت و از ناچیز بچیز آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 1 ).
در اندیشه من چنان شد درست
که ناچیز بود آفرینش نخست.
نظامی.
|| بیهوده. کار بیهوده و بی نتیجه و بی فایده. ( ناظم الاطباء ). باطل. غار. اُهلول. هَمرَجَة. ( از منتهی الارب ). لغو. بیهوده. لهو. عبث : وهمان فروگرفت از مال به کار بردن و بر ناچیز و ببازی و نشاط مشغول بودن. ( تاریخ سیستان ). || بسیار کم. بسیار قلیل. نهایت اندک. مزجاة. بغایت ناچیز. بسیار اندک.
- ناچیزهمت ؛ اندک همت. بی همت. دون همت. پست همت :
کنون پنداری ای ناچیزهمت

ناچیز. (ص مرکب ) بی قدر. بی مقدار. (ناظم الاطباء). پست و ناقابل .(فرهنگ نظام ). چیز حقیر. چیز پست . فرومایه . بی ارز. بی ارج . وضیع. ناقابل . بی قابلیت . بی ارزش :
ز خاشاک ناچیز تا عرش راست
سراسر به هستی یزدان گواست .

فردوسی .


همو آفریننده ٔ مور و پیل
ز خاشاک ناچیز و دریای نیل .

فردوسی .


جز این تا بخاشاک ناچیز و پست
بیازد کسی ناسزاوار دست .

فردوسی .


صورتم را که صفر ناچیز است
با الف هم حساب دیدستند.

خاقانی .


گفتم چه بود گیاه ناچیز
تا درصف گل نشیند او نیز.

سعدی .


بگفتا من گلی ناچیز بودم
ولیکن مدتی با گل نشستم .

سعدی .


|| ناکس . فرومایه . پست :
نبد زندگانیش جز هفت ماه
تو خواهیش ناچیز خوان خواه شاه .

فردوسی .


هر آنکس که ناچیز بد چیز گشت
وز اندازه ٔ کهتری برگذشت .

فردوسی .


ناچیز که وهم کرده کان چیزی هست
خوش بگذر از این خیال کان چیزی نیست .

عبید زاکانی .


|| نیست و نابود. (ناظم الاطباء). لاشی ٔ. عدم . هیچ :
که یزدان ز ناچیز چیز آفرید
بدان تا توانائی آمد پدید.

فردوسی .


کند چون بخواهد ز ناچیز چیز
که آموزگارش نباید بنیز.

فردوسی .


توانی ز ناچیز چیز آفرید
هم از تو شود چیزها ناپدید.

شمسی (یوسف و زلیخا).


همی گوئی زمانی بود از معلول تا علت
پس از ناچیز محض آورد موجودات را پیدا.

ناصرخسرو.


او زبده ٔ جلال و چو تقدیر ذوالجلال
ناچیز را ز روی کرامات چیز کرد.

خاقانی .


این نقش که نگاشت و از ناچیز بچیز آورد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 1).
در اندیشه ٔ من چنان شد درست
که ناچیز بود آفرینش نخست .

نظامی .


|| بیهوده . کار بیهوده و بی نتیجه و بی فایده . (ناظم الاطباء). باطل . غار. اُهلول . هَمرَجَة. (از منتهی الارب ). لغو. بیهوده . لهو. عبث : وهمان فروگرفت از مال به کار بردن و بر ناچیز و ببازی و نشاط مشغول بودن . (تاریخ سیستان ). || بسیار کم . بسیار قلیل . نهایت اندک . مزجاة. بغایت ناچیز. بسیار اندک .
- ناچیزهمت ؛ اندک همت . بی همت . دون همت . پست همت :
کنون پنداری ای ناچیزهمت
که خواهد کردنت روزی فراموش .

سعدی .


|| خراب شده . ویران شده .(ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. اندک، کم.
۲. بی ارزش.

پیشنهاد کاربران

بخس

مختصر

بخس، اقل، اندک، بی ارزش، بی قدر، بی قابل، بی نتیجه، بیهوده، پشیز، جزئی، خفیف، فرومایه، قلیل، کم، محقر، مزجات، ناقابل


کلمات دیگر: