کلمه جو
صفحه اصلی

شارد

فرهنگ فارسی

( اسم ) نافرمان سرکش جمع : شرد .
یا شارذ نام بتخانه ای است در کشمیر

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) نافرمان ، سرکش .

لغت نامه دهخدا

شارد. [ رِ ](ع ص ) استر رمنده . (دهار). رمنده . (منتهی الارب ). رموک . گریزنده . نفور. چموش . شموس . جموح . (منتهی الارب ).فرار. هارب . ج ، شَرَد. (اقرب الموارد) :
عصمت یا نار کونی باردا
لاتکون النار حراً شاردا.

(مثنوی ).



شارد. [ رِ ]( ع ص ) استر رمنده. ( دهار ). رمنده. ( منتهی الارب ). رموک. گریزنده. نفور. چموش. شموس. جموح. ( منتهی الارب ).فرار. هارب. ج ، شَرَد. ( اقرب الموارد ) :
عصمت یا نار کونی باردا
لاتکون النار حراً شاردا.
( مثنوی ).

شارد. [ رِ ] ( ع ص ) مجازاً به معنی پریشان. ( غیاث اللغات ). سرگردان. یاوه. گریخته. ( یادداشت مؤلف ).

شارد. [ رَ ] ( اِخ ) شارذ. نام بتخانه ای است در کشمیر. رجوع به تحقیق ماللهند ص 56 و 57 شود.

شارد. [ رَ ] (اِخ ) شارذ. نام بتخانه ای است در کشمیر. رجوع به تحقیق ماللهند ص 56 و 57 شود.


شارد. [ رِ ] (ع ص ) مجازاً به معنی پریشان . (غیاث اللغات ). سرگردان . یاوه . گریخته . (یادداشت مؤلف ).


فرهنگ عمید

۱. رمنده، رمیده، گریخته.
۲. آن که از اطاعت سر باز بزند، نافرمان.

دانشنامه عمومی

شارد روستایی از توابع بخش دشتابی شهرستان بوئین زهرا در استان قزوین ایران است.
این روستا در دهستان دشتابی غربی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۹۷۳ نفر (۲۳۸خانوار) بوده است.


کلمات دیگر: