( اسم ) ۱ - غش کننده . ۲ - کسی که مردم را بفریبد خداع : و حکایت آن نکایت که از غدر این غاش غرار ... چه رفته بر سبیل اختصار باقی نگذاشت ... ۳ - خاین . ۴ - کینه ور .
غاش
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
(ص . ) فریفته ، عاشق .
(اِ. ) = غاوش : ۱ - خیار بزرگی که برای تخم نگاه دارند. ۲ - خوشة انگور نارسیده ، غوره .
[ ع . ] (اِفا. ) ۱ - غش کننده . ۲ - کسی که مردم را بفریبد.
(اِ. ) = غاوش : ۱ - خیار بزرگی که برای تخم نگاه دارند. ۲ - خوشة انگور نارسیده ، غوره .
[ ع . ] (اِفا. ) ۱ - غش کننده . ۲ - کسی که مردم را بفریبد.
(ص .) فریفته ، عاشق .
(اِ.) = غاوش : 1 - خیار بزرگی که برای تخم نگاه دارند. 2 - خوشة انگور نارسیده ؛ غوره .
[ ع . ] (اِفا.) 1 - غش کننده . 2 - کسی که مردم را بفریبد.
لغت نامه دهخدا
غاش. ( ص ) عاشق. دوستدار. عاشق غاش ؛ عاشق تمام. فتنه غاش ؛ بغایت فتنه. ( فرهنگ اسدی ). هر که بر کسی فتنه بود و عاشق بغایت. گویند فتنه غاش و عاشق غاش است و مانند آن. ( فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ). عاشق غاش ؛ فتنه. ( صحاح الفرس ). بغایت شیفته. ( صحاح الفرس ). عاشقی که عشق او به درجه اعلی رسیده باشد. ( برهان ) ( جهانگیری ). کسی که بغایت کسی را دوست دارد. ( انجمن آرا ) ( اوینی ) :
خویشتن پاک دار و بی پرخاش
هیچ کس را مباش عاشق غاش.
بدین صفت که بر این درگه است عاشق غاش.
هزار چون من بیچاره هست عاشق غاش.
غاش. [ غاش ش ] ( ع ص ) نعت فاعلی از غش. غش کننده ، مقابل مغشوش. || خائن. || کینه ور. || خادع. ( منتهی الارب ).
خویشتن پاک دار و بی پرخاش
هیچ کس را مباش عاشق غاش.
رودکی.
چگونه دولت از درگهش کند دوری بدین صفت که بر این درگه است عاشق غاش.
شمس فخری ( از جهانگیری ).
به باغ حسن گل تازه عذار تو راهزار چون من بیچاره هست عاشق غاش.
منصور شیرازی ( از جهانگیری ).
|| ( اِ ) خوشه انگور نارسیده و غوره. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || خیاری که برای تخم نگاهدارند. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). خیاری که آن را بجهت تخم نگاهدارند و آن را باشنگ نیز خوانند. ( جهانگیری ). || ( ص ) کج سلیقه. کم ادراک. کندطبع. کندذهن. کودن. ( برهان ). || پلیدطبع. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || گنده دهن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || ( اِ ) شور و غوغای سخت. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).غاش. [ غاش ش ] ( ع ص ) نعت فاعلی از غش. غش کننده ، مقابل مغشوش. || خائن. || کینه ور. || خادع. ( منتهی الارب ).
غاش . (ص ) عاشق . دوستدار. عاشق غاش ؛ عاشق تمام . فتنه ٔ غاش ؛ بغایت فتنه . (فرهنگ اسدی ). هر که بر کسی فتنه بود و عاشق بغایت . گویند فتنه ٔ غاش و عاشق غاش است و مانند آن . (فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). عاشق غاش ؛ فتنه . (صحاح الفرس ). بغایت شیفته . (صحاح الفرس ). عاشقی که عشق او به درجه ٔ اعلی رسیده باشد. (برهان ) (جهانگیری ). کسی که بغایت کسی را دوست دارد. (انجمن آرا) (اوینی ) :
خویشتن پاک دار و بی پرخاش
هیچ کس را مباش عاشق غاش .
چگونه دولت از درگهش کند دوری
بدین صفت که بر این درگه است عاشق غاش .
به باغ حسن گل تازه ٔ عذار تو را
هزار چون من بیچاره هست عاشق غاش .
|| (اِ) خوشه ٔ انگور نارسیده و غوره . (برهان ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || خیاری که برای تخم نگاهدارند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). خیاری که آن را بجهت تخم نگاهدارند و آن را باشنگ نیز خوانند. (جهانگیری ). || (ص ) کج سلیقه . کم ادراک . کندطبع. کندذهن . کودن . (برهان ). || پلیدطبع. (انجمن آرا) (آنندراج ). || گنده دهن . (انجمن آرا) (آنندراج ). || (اِ) شور و غوغای سخت . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ).
خویشتن پاک دار و بی پرخاش
هیچ کس را مباش عاشق غاش .
رودکی .
چگونه دولت از درگهش کند دوری
بدین صفت که بر این درگه است عاشق غاش .
شمس فخری (از جهانگیری ).
به باغ حسن گل تازه ٔ عذار تو را
هزار چون من بیچاره هست عاشق غاش .
منصور شیرازی (از جهانگیری ).
|| (اِ) خوشه ٔ انگور نارسیده و غوره . (برهان ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || خیاری که برای تخم نگاهدارند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). خیاری که آن را بجهت تخم نگاهدارند و آن را باشنگ نیز خوانند. (جهانگیری ). || (ص ) کج سلیقه . کم ادراک . کندطبع. کندذهن . کودن . (برهان ). || پلیدطبع. (انجمن آرا) (آنندراج ). || گنده دهن . (انجمن آرا) (آنندراج ). || (اِ) شور و غوغای سخت . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ).
غاش . [ غاش ش ] (ع ص ) نعت فاعلی از غش . غش کننده ، مقابل مغشوش . || خائن . || کینه ور. || خادع . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
کسی که مردم را بفریبد؛ خدعهکننده؛ فریبکار؛ خائن.
عاشق؛ فریفته؛ شیفته: ◻︎ خویشتن پاک دار بیپرخاش / هیچکس را مباش عاشق غاش (رودکی: ۵۴۶).
عاشق، فریفته، شیفته: خویشتن پاک دار بی پرخاش / هیچ کس را مباش عاشق غاش (رودکی: ۵۴۶ ).
کسی که مردم را بفریبد، خدعه کننده، فریب کار، خائن.
کسی که مردم را بفریبد، خدعه کننده، فریب کار، خائن.
پیشنهاد کاربران
در زبان لری بختیاری به معنی
طویله
طویله
کلمات دیگر: