مترادف طالح : بدکار، تبهکار، فاسد، مخبط، بدعمل، بدکردار، ولگرد، بی سامان
متضاد طالح : صالح
طالح
مترادف طالح : بدکار، تبهکار، فاسد، مخبط، بدعمل، بدکردار، ولگرد، بی سامان
متضاد طالح : صالح
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
بدکار، تبهکار، فاسد، مخبط، بدعمل، بدکردار ≠ صالح
ولگرد، بیسامان
۱. بدکار، تبهکار، فاسد، مخبط، بدعمل، بدکردار
۲. ولگرد، بیسامان ≠ صالح
فرهنگ فارسی
مردبدکردار، تبهکار، بدکار، بدعمل، خلاف صالح
( اسم ) ۱ - مرد بدکار تبهکار فاسد مقابل صالح . ۲ - مرد بی سامان جمع : طالحون طالحین طلحائ .
نام پیشین ایستگاه شماره ۱۵ راه آهن شمال بوده است که فرهنگستان آنرا به [ تاله ] تبدیل کرده است .
( اسم ) ۱ - مرد بدکار تبهکار فاسد مقابل صالح . ۲ - مرد بی سامان جمع : طالحون طالحین طلحائ .
نام پیشین ایستگاه شماره ۱۵ راه آهن شمال بوده است که فرهنگستان آنرا به [ تاله ] تبدیل کرده است .
فرهنگ معین
(لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) مرد بدکردار، تبهکار.
لغت نامه دهخدا
طالح. [ ل ِ ] ( ع ص ) ضد صالح. و فی الحدیث : لولا الصالحون لهلک الطالحون. ج ، طُلَّح. ( منتهی الارب ). ج ، طالحون و طالحین. مرد بدکردار. ( غیاث اللغات ). تبهکار. بدکار. فاسد. بدمرد. ( زمخشری ). || بی سامانکار. ج ،طُلَحاء. ( ربنجنی ). مرد بیسامان. ( مجمل اللغة ) ( تفلیسی ) ( دهار ) ( دستور اللغه ادیب نطنزی ) :
صحبت صالح ترا صالح کند
صحبت طالح تراطالح کند.
دیده بگشا بو که گردی منتبه.
نی ز نسل پادشاهی طالحی.
تا که قبول افتد و چه در نظر آید؟
طالح. [ ل ِ ] ( اِخ ) نام پیشین ایستگاه شماره 15 راه آهن شمال بوده است که فرهنگستان آن را به «تاله » تبدیل کرده است. ( لغات فرهنگستان 19، 1318 هَ. ش. ).
صحبت صالح ترا صالح کند
صحبت طالح تراطالح کند.
مولوی.
صالح وطالح بصورت مشتبه دیده بگشا بو که گردی منتبه.
مولوی.
دختری خواهم ز نسل صالحی نی ز نسل پادشاهی طالحی.
مولوی.
صالح و طالح متاع خویش فروشند تا که قبول افتد و چه در نظر آید؟
حافظ.
|| شترماده مانده. ( منتهی الارب ).طالح. [ ل ِ ] ( اِخ ) نام پیشین ایستگاه شماره 15 راه آهن شمال بوده است که فرهنگستان آن را به «تاله » تبدیل کرده است. ( لغات فرهنگستان 19، 1318 هَ. ش. ).
طالح . [ ل ِ ] (اِخ ) نام پیشین ایستگاه شماره ٔ 15 راه آهن شمال بوده است که فرهنگستان آن را به «تاله » تبدیل کرده است . (لغات فرهنگستان 19، 1318 هَ . ش .).
طالح . [ ل ِ ] (ع ص ) ضد صالح . و فی الحدیث : لولا الصالحون لهلک الطالحون . ج ، طُلَّح . (منتهی الارب ). ج ، طالحون و طالحین . مرد بدکردار. (غیاث اللغات ). تبهکار. بدکار. فاسد. بدمرد. (زمخشری ). || بی سامانکار. ج ،طُلَحاء. (ربنجنی ). مرد بیسامان . (مجمل اللغة) (تفلیسی ) (دهار) (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ) :
صحبت صالح ترا صالح کند
صحبت طالح تراطالح کند.
صالح وطالح بصورت مشتبه
دیده بگشا بو که گردی منتبه .
دختری خواهم ز نسل صالحی
نی ز نسل پادشاهی طالحی .
صالح و طالح متاع خویش فروشند
تا که قبول افتد و چه در نظر آید؟
|| شترماده ٔ مانده . (منتهی الارب ).
صحبت صالح ترا صالح کند
صحبت طالح تراطالح کند.
مولوی .
صالح وطالح بصورت مشتبه
دیده بگشا بو که گردی منتبه .
مولوی .
دختری خواهم ز نسل صالحی
نی ز نسل پادشاهی طالحی .
مولوی .
صالح و طالح متاع خویش فروشند
تا که قبول افتد و چه در نظر آید؟
حافظ.
|| شترماده ٔ مانده . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
بدکردار، تبهکار، بدکار، بدعمل.
دانشنامه عمومی
تبهکار
جدول کلمات
تبهکار ، بدکار
کلمات دیگر: