وسعت دادن , بزرگ کردن , مفصل کردن , مفصل گفتن يا نوشتن , افزودن , بالا بردن , بزرگ شدن , تقويت کردن (صدا) , بزرگ , جسيم , سترگ , کلا ن , گنده , تنومند , بزرگ جثه
ضخم
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
کلفت، ستبر، فربه، درشت اندام
۱ - ( مصدر ) کلان و فربه گردیدن . ۲ - تناور شدن . ۳ - ( اسم ) فربهی . ۴ - ستبری .
بنو عبد بن ضخم قومی از عرب عاربه که اکنون منقرض شده اند .
۱ - ( مصدر ) کلان و فربه گردیدن . ۲ - تناور شدن . ۳ - ( اسم ) فربهی . ۴ - ستبری .
بنو عبد بن ضخم قومی از عرب عاربه که اکنون منقرض شده اند .
فرهنگ معین
(ضَ خَ ) [ ع . ] (ص . ) کلفت ، ستبر. ج . ضِخام .
(ض خَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) کلان و فربه گردیدن . ۲ - تناور شدن . ۳ - (اِمص . ) فربهی ، ستبری .
(ض خَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) کلان و فربه گردیدن . ۲ - تناور شدن . ۳ - (اِمص . ) فربهی ، ستبری .
(ضَ خَ) [ ع . ] (ص .) کلفت ، ستبر. ج . ضِخام .
(ض خَ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) کلان و فربه گردیدن . 2 - تناور شدن . 3 - (اِمص .) فربهی ، ستبری .
لغت نامه دهخدا
ضخم . [ ض َ ] (اِخ ) بنوعبدبن ضخم ؛ قومی از عرب عاربه که اکنون منقرض شده اند. (منتهی الارب ).
ضخم. [ ض َ / ض َ خ َ ] ( ع ص ) هنگفت. ستبر. تناور. ( مجمل اللغة ) ( دهار ). سطبر و کلان ازهر چیزی. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). بزرگ هیکل پرگوشت. ( منتهی الارب ). دفزک بزرگ. ( مهذب الاسماء ). کلفت. زفت. ضخمة. ضخیم. ج ، ضخام : گنگ امردی بود ضَخم و زفت. ( حاشیه فرهنگ اسدی نسخه نخجوانی ).
لنگ ولیکن نه سست ، زرد ولیکن نه زشت
گنگ و نگرددخموش ، ضخم و نباشد گران.
جسم ضخمی داشت کس او را نبرد
ماند در مسجد چو اندر جام دُرد.
ضخم. [ ض َ ] ( اِخ ) بنوعبدبن ضخم ؛ قومی از عرب عاربه که اکنون منقرض شده اند. ( منتهی الارب ).
ضخم. [ ض ِ خ َ ] ( ع مص ) کلان و فربه گردیدن. ضَخامة. ( منتهی الارب ). تناور شدن. ( تاج المصادر ) ( زوزنی ). سطبر شدن. ( منتخب اللغات ).
لنگ ولیکن نه سست ، زرد ولیکن نه زشت
گنگ و نگرددخموش ، ضخم و نباشد گران.
مسعودسعد.
روباه... گفت ندانستم که هر کجا جثه ضخم تر و آواز هایلتر، منفعت آن کمتر. ( کلیله و دمنه ).جسم ضخمی داشت کس او را نبرد
ماند در مسجد چو اندر جام دُرد.
مولوی.
|| ضخم اندام. هلغَف. آکنده گوشت. || راه گشاده و روشن. || آب بسیار. ( منتهی الارب ). || گران. ثقیل. سنگین ( در آب ). || ضخم الفخذین ؛ ستبرران.ضخم. [ ض َ ] ( اِخ ) بنوعبدبن ضخم ؛ قومی از عرب عاربه که اکنون منقرض شده اند. ( منتهی الارب ).
ضخم. [ ض ِ خ َ ] ( ع مص ) کلان و فربه گردیدن. ضَخامة. ( منتهی الارب ). تناور شدن. ( تاج المصادر ) ( زوزنی ). سطبر شدن. ( منتخب اللغات ).
ضخم . [ ض َ / ض َ خ َ ] (ع ص ) هنگفت . ستبر. تناور. (مجمل اللغة) (دهار). سطبر و کلان ازهر چیزی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). بزرگ هیکل پرگوشت . (منتهی الارب ). دفزک بزرگ . (مهذب الاسماء). کلفت . زفت . ضخمة. ضخیم . ج ، ضخام : گنگ امردی بود ضَخم و زفت . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ).
لنگ ولیکن نه سست ، زرد ولیکن نه زشت
گنگ و نگرددخموش ، ضخم و نباشد گران .
روباه ... گفت ندانستم که هر کجا جثه ضخم تر و آواز هایلتر، منفعت آن کمتر. (کلیله و دمنه ).
جسم ضخمی داشت کس او را نبرد
ماند در مسجد چو اندر جام دُرد.
|| ضخم اندام . هلغَف . آکنده گوشت . || راه گشاده و روشن . || آب بسیار. (منتهی الارب ). || گران . ثقیل . سنگین (در آب ). || ضخم الفخذین ؛ ستبرران .
لنگ ولیکن نه سست ، زرد ولیکن نه زشت
گنگ و نگرددخموش ، ضخم و نباشد گران .
مسعودسعد.
روباه ... گفت ندانستم که هر کجا جثه ضخم تر و آواز هایلتر، منفعت آن کمتر. (کلیله و دمنه ).
جسم ضخمی داشت کس او را نبرد
ماند در مسجد چو اندر جام دُرد.
مولوی .
|| ضخم اندام . هلغَف . آکنده گوشت . || راه گشاده و روشن . || آب بسیار. (منتهی الارب ). || گران . ثقیل . سنگین (در آب ). || ضخم الفخذین ؛ ستبرران .
ضخم . [ ض ِ خ َ ] (ع مص ) کلان و فربه گردیدن . ضَخامة. (منتهی الارب ). تناور شدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). سطبر شدن . (منتخب اللغات ).
فرهنگ عمید
۱. کلُفت، ستبر.
۲. چاق، فربه، درشت اندام.
۲. چاق، فربه، درشت اندام.
جدول کلمات
ستبر, کلفت ,
کلمات دیگر: