کلمه جو
صفحه اصلی

صارم

فارسی به انگلیسی

sharp, austere, intrepid

عربی به فارسی

اهل انضباط , نظم دهنده , انضباطي


سخت , تند و تلخ , رياضت کش , تيره رنگ , اکيد , سخت گير , يک دنده , محض , نص صريح , محکم


فرهنگ اسم ها

اسم: صارم (پسر) (عربی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: sārem) (فارسی: صارم) (انگلیسی: sarem)
معنی: شمشیر تیز، برنده، مرد دلیر، ( در قدیم )، قطع کننده، بُرنده، دلاور

(تلفظ: sārem) (عربی) (در قدیم) شمشیر تیز ؛ قطع کننده ، بُرنده .


فرهنگ فارسی

شمشیربرنده، شیردرنده، مرددلاور، شجاع
( صفت ) ۱ - برنده ( شمشیر ) . ۲ - مرد دلیر دلاور جمع : صوارم .
ابن علوان جوخی

فرهنگ معین

(رِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - برنده ، شمشیر برنده . ۲ - مرد دلیر.

لغت نامه دهخدا

صارم. [ رِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از صَرْم. قوله تعالی : ان اغدوا علی حرثکم ان کنتم صارمین ( قرآن 22/68 )؛ یعنی بامداد به سر کشت و بستان خود روید اگر خرما خواهید بریدن. ( تفسیر ابوالفتوح چ تهران 1315 ج 5 ص 378 ). || شمشیر بران. ( منتهی الارب ). شمشیر تیز. ( دهار ) :
هست شاهان را زمان برنشست
هول سرهنگان صارمها به دست.
( مثنوی ).
|| مرد دلاور رسا در امور. || شیر بیشه. ( منتهی الارب ).

صارم. [ رِ ] ( اِخ )قاتل خاص بیک ( و خاص بیک در خلع مسعود و سلطنت سلطان محمد [ سلجوقی ] خدمتها کرد ) به امر سلطان محمدبن محمود. رجوع به حبیب السیر جزو چهارم از ج 2 ص 190 شود.

صارم. [ رِ ] ( اِخ ) ابن عُلْوان جَوخی. شیخ طوسی گوید: وی از اصحاب صادق است و نسبت او به بنی مجاشع میرسد که جریر آنان را بنی جوخی خوانده و یا نسبت او به جوخی کسکر است و آن قریه ای است از اعمال واسط و یا منسوب به جوخی است که نقطه ای است نزدیک زباله. لیکن تلفظ صحیح او جوخانی است و به مسامحت او را جوخی گویند. ( تنقیح المقال ج 2 ص 90 ).

صارم . [ رِ ] (اِخ ) ابن عُلْوان جَوخی . شیخ طوسی گوید: وی از اصحاب صادق است و نسبت او به بنی مجاشع میرسد که جریر آنان را بنی جوخی خوانده و یا نسبت او به جوخی کسکر است و آن قریه ای است از اعمال واسط و یا منسوب به جوخی است که نقطه ای است نزدیک زباله . لیکن تلفظ صحیح او جوخانی است و به مسامحت او را جوخی گویند. (تنقیح المقال ج 2 ص 90).


صارم . [ رِ ] (اِخ )قاتل خاص بیک (و خاص بیک در خلع مسعود و سلطنت سلطان محمد [ سلجوقی ] خدمتها کرد) به امر سلطان محمدبن محمود. رجوع به حبیب السیر جزو چهارم از ج 2 ص 190 شود.


صارم . [ رِ ] (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از صَرْم . قوله تعالی : ان اغدوا علی حرثکم ان کنتم صارمین (قرآن 22/68)؛ یعنی بامداد به سر کشت و بستان خود روید اگر خرما خواهید بریدن . (تفسیر ابوالفتوح چ تهران 1315 ج 5 ص 378). || شمشیر بران . (منتهی الارب ). شمشیر تیز. (دهار) :
هست شاهان را زمان برنشست
هول سرهنگان صارمها به دست .

(مثنوی ).


|| مرد دلاور رسا در امور. || شیر بیشه . (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. شمشیر بُرنده.
۲. شیر درنده.
۳. (صفت ) بُرنده.
۴. (صفت ) دلاور، شجاع.

جدول کلمات

شمشیر برنده, مرد دلاور

پیشنهاد کاربران

باربربری صارم مشهد پوسش کل سطح مشهد

صارم بار عضو اتحادیه تخصص در حمل اسباب منزل و کالای تحاری و اداری گارکر خاور

پوشش کل سطح شهر


کلمات دیگر: