کلمه جو
صفحه اصلی

خارکن

فارسی به انگلیسی

one who digs up prickly bushes


فرهنگ فارسی

کسی که خاراززمین میکند، خارکش، بوته خارهم گویند
( صفت ) آنکه خار را از زمین میکند خارکش (( خار کنی را دیدم که پشت. خار فراهم آورده . ) ) ( گلستان ) ۲ - ( اسم ) بوت. پر خار . ۳ - آهنی در موسیقی قدیم .
نام شخصی است که این نوا به آن شخص منسوبست .
صیغه امر مفرد است از مصدر خار کندن

فرهنگ معین

(کَ ) ۱ - (ص فا. ) کسی که خار را از زمین می کند. ۲ - (اِ. ) آهنگی در موسیقی قدیم .

لغت نامه دهخدا

خارکن. [ ک َ ] ( نف مرکب ) کننده خار. ( شرفنامه منیری ). شخصی که پیوسته خار را از زمین بکند. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ). کسی که از زمین خار کند و بفروشد. حاطِب :
چنین گفت با خارکن شهریار
که از گوسفندش بدانی شمار.
فردوسی.
بدین خار کن داد دینارچند
بدو گفت کاکنون شوی ارجمند.
فردوسی.
تبردار مردی همی کند خار
ز لشکر بشد نزد او شهریار.
فردوسی.
هامون گذاری کوه فش ، دل بر تحمل کرده خوش
تا روز هر شب بار کش ، هر روز تا شب خار کن.
امیرمعزی.
گفت بلی روزی چهل شتر قربان کرده بودم... بگوشه صحرائی رفتم و خارکنی را دیدم پشته خار فراهم آورده. ( گلستان ).

خارکن. [ ک َ ] ( اِ ) بوته خار. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ) ( فرهنگ شعوری ) ( فرهنگ رشیدی ).

خارکن. [ ک َ ] ( اِ مرکب ) نام نوائی است از الحان موسیقی که از غایت فرح خار غم از دل می کند. ( فرهنگ جهانگیری ). نام نوائی و صوتی است از موسیقی. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ورق 373 فرهنگ خطی متعلق بکتابخانه لغت نامه ) :
نوای خار کن از عندلیب نیست عجب
که مدتی سر و کارش نبوده جز با خار.
ظهیر فاریابی ( از فرهنگ شعوری ) ( شرفنامه منیری ).

خارکن. [ ک َ ] ( اِخ ) نام شخصی است ، که این نوا به آن شخص منسوب است. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ شعوری ). رجوع به خارکن ( نام نوایی ) و به خارکش ( نام سرودی ) شود.، خار کن. [ ک َ ] ( فعل امر مرکب ) صیغه امر مفرداست از مصدر خار کندن. ( فرهنگ شعوری ج 1 ورق 373 ).

خارکن . [ ک َ ] (اِ مرکب ) نام نوائی است از الحان موسیقی که از غایت فرح خار غم از دل می کند. (فرهنگ جهانگیری ). نام نوائی و صوتی است از موسیقی . (آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 373 فرهنگ خطی متعلق بکتابخانه ٔ لغت نامه ) :
نوای خار کن از عندلیب نیست عجب
که مدتی سر و کارش نبوده جز با خار.
ظهیر فاریابی (از فرهنگ شعوری ) (شرفنامه ٔ منیری ).


خارکن . [ ک َ ] (اِ) بوته ٔ خار. (آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ شعوری ) (فرهنگ رشیدی ).


خارکن . [ ک َ ] (اِخ ) نام شخصی است ، که این نوا به آن شخص منسوب است . (آنندراج ) (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ شعوری ). رجوع به خارکن (نام نوایی ) و به خارکش (نام سرودی ) شود.


خارکن . [ ک َ ] (نف مرکب ) کننده ٔ خار. (شرفنامه ٔ منیری ). شخصی که پیوسته خار را از زمین بکند. (آنندراج ) (برهان قاطع). کسی که از زمین خار کند و بفروشد. حاطِب :
چنین گفت با خارکن شهریار
که از گوسفندش بدانی شمار.

فردوسی .


بدین خار کن داد دینارچند
بدو گفت کاکنون شوی ارجمند.

فردوسی .


تبردار مردی همی کند خار
ز لشکر بشد نزد او شهریار.

فردوسی .


هامون گذاری کوه فش ، دل بر تحمل کرده خوش
تا روز هر شب بار کش ، هر روز تا شب خار کن .

امیرمعزی .


گفت بلی روزی چهل شتر قربان کرده بودم ... بگوشه ٔ صحرائی رفتم و خارکنی را دیدم پشته ٔ خار فراهم آورده . (گلستان ).

فرهنگ عمید

۱. کسی که کارش کندن خار از بیابان و فروختن آن است، خارکش.
۲. (اسم ) (موسیقی ) [قدیمی] از الحان قدیم ایرانی: سرود خارکن از عندلیب نیست عجب / که مدتی سروکارش نبوده جز با خار (ظهیرالدین فاریابی: ۹۰ ).


کلمات دیگر: