( صفت ) ۱- با آنکه یا آنچه جادوگر را بفریبد آنکه جادوگر را افسون کند فریبند. جادو.
جادوفریب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
جادوفریب. [ ف ِ / ف َ ] ( نف مرکب ) فریبنده جادو. آنکه یا آنچه جادوگر را بفریبد. آنکه جادوگر را افسون کند :
بتی شمن کُش ، جادوفریب و سحرنما
برخ بهار بهار و بمهر باد خزان.
دو زلف کوته جادوفریب دلبررا.
کو بیک ره برد از من صبر و آرام و شکیب.
بتی شمن کُش ، جادوفریب و سحرنما
برخ بهار بهار و بمهر باد خزان.
ابوالحسن بهرامی.
زعطر خویش همی بند جادوئی سازددو زلف کوته جادوفریب دلبررا.
معزی.
ای مسلمانان فغان زین نرگس جادوفریب کو بیک ره برد از من صبر و آرام و شکیب.
سعدی.
فرهنگ عمید
بسیار زیبا: ای مسلمانان فغان زآن نرگس جادوفریب / کاو به یک ره بُرد از من صبر و آرام و شکیب (سعدی۳: ۱۰۵۲ ).
کلمات دیگر: