( صفت اسم ) آشکار فاش .
ذایع
فرهنگ فارسی
( صفت اسم ) آشکار فاش .
آشکار . فاشی .
آشکار . فاشی .
فرهنگ معین
(یِ ) [ ع . ذائع ] (اِفا. ص . ) آشکار، فاش .
لغت نامه دهخدا
ذایع. [ ی ِ ]( ع ص ) نعت فاعلی مذکر از ذیوع. آشکار. آشکارشده. فاش کرده. فاش شده. شایع. پیدا. ظاهر. مُنتشر. مستفیض.
ذائع. [ ءِ ] ( ع ص ) آشکار. آشکارا. فاشی. || پراکنده.
فرهنگ عمید
۱. پراکنده.
۲. فاش، آشکار.
۲. فاش، آشکار.
کلمات دیگر: