کلمه جو
صفحه اصلی

ساجی

فرهنگ فارسی

( صفت ) نان مخصوصی که روی ساج پزند .
محمد بن اسحاق بن حاتم بصری از محدثان است

لغت نامه دهخدا

ساجی . [ ] (اِخ ) زکریابن یحیی بن خلاد ساجی بصری مکنی به ابویعلی . از مردم بغداد و مقیم آن شهر و از محدثان است . (سمعانی ).


ساجی . [ ] (اِخ ) زکریابن یحیی بن محمدبن الساجی مکنی به ابویحیی . از فقهای شافعی است و فقه از مزنی و ربیع فراگرفته . از اوست کتاب الاختلاف فی الفقه . (ابن الندیم ).


ساجی. ( ع ص ) ساکن و آرمیده. صفت برای چشم و دریا. ( منتهی الارب ). البحرالساجی ؛ دریای آرمیده. ( شرح قاموس ). الطرف الساجی ؛ چشم آرمیده. ( شرح قاموس ). || لیل ساج ؛ شب نیک تاریک که پنهان میکند اشیاء را. ( منتهی الارب ). شب آرام و تاریک. ( تاج العروس ).

ساجی. ( ص نسبی ) نان ساجی که به ساج پخته اند. نان که بر روی ساج پزند. نان تابگی.

ساجی. [ جی ی ] ( ص نسبی ) منسوب است به چوب ساج ، و جماعتی از قدیم و جدید بمناسبت فروش یا بکاربردن آن این نسبت را یافته اند. ( سمعانی ).

ساجی. ( اِخ ) از فضلای مقیم بخارا، و کنیت او ابوعلی است. او راست در صفت مرو:
بلدطیب و ماء معین
و ثری طیبه یفوق العبیرا
و اذالمرء قدر السیرعنه
فَهْوَ ینهاه باسمه ان یسیرا.
رجوع به یتیمة الدهر ج 4 ص 16 و ترجمه تاریخ ادبی ایران براون ج 1 ص 687 شود.

ساجی. [ ] ( اِخ ) ابراهیم بن فهل بن حکیم بن ماهان ساجی بصری مکنی به ابواسحاق از مردم بصره است. از محدثان است. ( سمعانی ).

ساجی. [ ] ( اِخ ) زکریابن یحیی بن خلاد ساجی بصری مکنی به ابویعلی. از مردم بغداد و مقیم آن شهر و از محدثان است. ( سمعانی ).

ساجی. [ ] ( اِخ ) زکریابن یحیی بن محمدبن الساجی مکنی به ابویحیی. از فقهای شافعی است و فقه از مزنی و ربیع فراگرفته. از اوست کتاب الاختلاف فی الفقه. ( ابن الندیم ).

ساجی. ( اِخ ) محمدبن اسحاق بن حاتم بصری. از محدثان است ، و از بصره به اصفهان رفت و درآن شهر روایت حدیث میکرد و بسال 282 در بصره در گذشت. ( سمعانی ).

ساجی . (اِخ ) از فضلای مقیم بخارا، و کنیت او ابوعلی است . او راست در صفت مرو:
بلدطیب و ماء معین
و ثری طیبه یفوق العبیرا
و اذالمرء قدر السیرعنه
فَهْوَ ینهاه باسمه ان یسیرا.
رجوع به یتیمة الدهر ج 4 ص 16 و ترجمه ٔ تاریخ ادبی ایران براون ج 1 ص 687 شود.


ساجی . (اِخ ) محمدبن اسحاق بن حاتم بصری . از محدثان است ، و از بصره به اصفهان رفت و درآن شهر روایت حدیث میکرد و بسال 282 در بصره در گذشت . (سمعانی ).


ساجی . (ص نسبی ) نان ساجی که به ساج پخته اند. نان که بر روی ساج پزند. نان تابگی .


ساجی . (ع ص ) ساکن و آرمیده . صفت برای چشم و دریا. (منتهی الارب ). البحرالساجی ؛ دریای آرمیده . (شرح قاموس ). الطرف الساجی ؛ چشم آرمیده . (شرح قاموس ). || لیل ساج ؛ شب نیک تاریک که پنهان میکند اشیاء را. (منتهی الارب ). شب آرام و تاریک . (تاج العروس ).


ساجی . [ ] (اِخ ) ابراهیم بن فهل بن حکیم بن ماهان ساجی بصری مکنی به ابواسحاق از مردم بصره است . از محدثان است . (سمعانی ).


ساجی . [ جی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به چوب ساج ، و جماعتی از قدیم و جدید بمناسبت فروش یا بکاربردن آن این نسبت را یافته اند. (سمعانی ).


فرهنگ عمید

۱. تهیه شده از چوب ساج.
۲. (اسم، صفت ) آن که چوب ساج بفروشد یا از آن چیزی بسازد.
نانی که بر روی ساج پخته می شود.

نانی که بر روی ساج پخته می‌شود.


۱. تهیه‌شده از چوب ساج.
۲. (اسم، صفت) آن‌که چوب ساج بفروشد یا از آن چیزی بسازد.


پیشنهاد کاربران

ساجده درقران یعنی زن سجده کننده


کلمات دیگر: